نگارگرلغتنامه دهخدانگارگر. [ ن ِ گ َ ] (ص مرکب ) نقاش . (تفلیسی ) (آنندراج ) (از مهذب الاسماء) (ناظم الاطباء). مصور. رسم کننده . (ناظم الاطباء). صورتگر. چهره گشا. نگارنده . (یادداشت مؤلف ) : چندان نگار دارد رویش که هر زمان حیران شود نگارگر اندر نگار او. <p c
نورگیر سقفmoon roofواژههای مصوب فرهنگستاننوعی دریچۀ سقف که شفاف است و در حالت بسته بودن نیز نور از آن به داخل خودرو وارد میشود
نارورلغتنامه دهخدانارور. [ وَ ] (ص مرکب ) زنی را گویند که پستان او مانند انار شده باشد. (برهان قاطع) (آنندراج ). از: نار، مشبه به پستان + ور، پسوند دارندگی و اتصاف . (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). دختری که پستان وی مانند انار گرد و برآمده باشد. (ناظم الاطباء). دختر نارپستان . (شعوری ).
نگارگریلغتنامه دهخدانگارگری . [ ن ِ گ َ ] (حامص مرکب ) صورتگری . نقاشی . بتگری . عمل نگارگر. رجوع به نگارگر شود : ایا که فتنه شدستی در آزر و مانی پی نگارگری روی آن نگار نگر. سوزنی .نگار ایزد بی چونی ای نگار رهی زهی نگارنگار و زهی
نگارگریلغتنامه دهخدانگارگری . [ ن ِ گ َ ] (حامص مرکب ) صورتگری . نقاشی . بتگری . عمل نگارگر. رجوع به نگارگر شود : ایا که فتنه شدستی در آزر و مانی پی نگارگری روی آن نگار نگر. سوزنی .نگار ایزد بی چونی ای نگار رهی زهی نگارنگار و زهی
نگارگریلغتنامه دهخدانگارگری . [ ن ِ گ َ ] (حامص مرکب ) صورتگری . نقاشی . بتگری . عمل نگارگر. رجوع به نگارگر شود : ایا که فتنه شدستی در آزر و مانی پی نگارگری روی آن نگار نگر. سوزنی .نگار ایزد بی چونی ای نگار رهی زهی نگارنگار و زهی