نگاریلغتنامه دهخدانگاری .[ ن ِ ] (ص نسبی ) منسوب به نگار. (فرهنگ فارسی معین ). || نگارین . منقش . مزین . || (اِ) قسمتی از شکمبه ٔ گوسفند که دارای اشکال هندسی مسدس شکل است . شکمبه ٔ گوسفند به سیرابی ، نگاری ، شیردان وهزارلا تقسیم می شود. || ابزار کشیدن شیره ٔتریاک . لوله ٔ دراز میان تهی به طول
نگاریفرهنگ فارسی عمید۱. چراغ شیرهکشی؛ اسبابی که با آن شیرۀ تریاک را تدخین میکنند.۲. (اسم، صفت نسبی، منسوب به نگار) بخش دوم معدۀ نشخوارکنندگان که روی آن نقشونگارهای مسدسشکل است.
لایهنگاری لایههای وارونه،لایهنگاری وارونهreverse stratigraphy, inverted stratigraphyواژههای مصوب فرهنگستانبررسی نحوة قرار گرفتن لایههای قدیمیتر برروی لایههای جدیدتر براثر حوادث طبیعی مانند لغزش زمین و جریان یافتن یخرودها یا فعالیتهای انسان
چناریلغتنامه دهخداچناری . [ چ ِ ] (اِخ ) مؤلف مرآت البلدان نویسد: محلی است متعلق به قاینات که بایر میباشد. (از مرآت البلدان ج 4 ص 274).
چناریلغتنامه دهخداچناری . [ چ َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان پایین شهرستان نهاوند که در 12 هزارگزی جنوب باختری شهر و 3 هزارگزی کیان واقع است و 45 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج <span
چناریلغتنامه دهخداچناری .[ چ ِ ] (اِخ ) مؤلف مرآت البلدان نویسد: دهکده ای است از روستاهای نهاوند که در سه فرسخی مغرب شهر در پایین کوهر متصل به کوه کرد واقع است . این آبادی پنج شش چشمه ٔ کوچک دارد که جملگی آنها بقدر نیم سنگ آب میدهند. اراضی این محل که بیشترش دیم کاری است استعداد بیست جفت گاو ز
نگاریدنلغتنامه دهخدانگاریدن . [ ن ِ دَ ] (مص ) نگاشتن . (آنندراج ). نوشتن . (ناظم الاطباء). تحریر کردن . (فرهنگ فارسی معین ). نقش کردن : چه سغدی چه چینی و چه پهلوی نگاریدن آن کجا بشنوی . فردوسی .بگفت این و پس در دل مصطفی نگاریدش ا
نگاریدهلغتنامه دهخدانگاریده . [ ن ِ دَ / دِ ] (ن مف ) نوشته . مرقوم . ثبت شده . نگاشته شده : نگاریده نام خدای از نخست که بی نام او دین نیاید درست . اسدی .اثرهای آن شاه آفاق گردندیدم نگاریده در یک
نگارینفرهنگ فارسی عمید۱. رنگین؛ هر چیز رنگآمیزیشده.۲. آرایششده؛ نقشدار: ◻︎ حاجت به نگاریدن نَبوَد رخ زیبا را / تو ماه پریپیکر زیبا و نگارینی (سعدی۲: ۶۰۰).۳. (اسم) [مجاز] معشوق و محبوب خوبرو.
نگاریدنلغتنامه دهخدانگاریدن . [ ن ِ دَ ] (مص ) نگاشتن . (آنندراج ). نوشتن . (ناظم الاطباء). تحریر کردن . (فرهنگ فارسی معین ). نقش کردن : چه سغدی چه چینی و چه پهلوی نگاریدن آن کجا بشنوی . فردوسی .بگفت این و پس در دل مصطفی نگاریدش ا
نگاریدهلغتنامه دهخدانگاریده . [ ن ِ دَ / دِ ] (ن مف ) نوشته . مرقوم . ثبت شده . نگاشته شده : نگاریده نام خدای از نخست که بی نام او دین نیاید درست . اسدی .اثرهای آن شاه آفاق گردندیدم نگاریده در یک
نگارین کردنلغتنامه دهخدانگارین کردن . [ ن ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) زینت کردن . (ناظم الاطباء). نگار کردن .
خبرنگاریلغتنامه دهخداخبرنگاری . [ خ َ ب َ ن ِ ] (حامص مرکب ) عمل خبرنگار. عمل مخبر. عمل جمعآوری کننده ٔ خبر.
خط زنگاریلغتنامه دهخداخط زنگاری . [ خ َطْ طِ زَ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) خط سبزرنگ . کنایه از موی تازه بردمیده ٔ صورت : لطیفه ایست نهانی که عشق از او خیزدکه نام آن نه لب لعل و خط زنگاریست .حافظ.
زنگاریلغتنامه دهخدازنگاری . [ زَ ] (ص نسبی ) برنگ زنگار. (ناظم الاطباء). زنجاری . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). منسوب به زنگار. (فرهنگ فارسی معین ) : خلقانش کرد جامه ٔزنگاری این تند و تیز باد فرودینا. دقیقی (از یادداشت بخط مرحوم دهخدا).