نگارینفرهنگ فارسی عمید۱. رنگین؛ هر چیز رنگآمیزیشده.۲. آرایششده؛ نقشدار: ◻︎ حاجت به نگاریدن نَبوَد رخ زیبا را / تو ماه پریپیکر زیبا و نگارینی (سعدی۲: ۶۰۰).۳. (اسم) [مجاز] معشوق و محبوب خوبرو.
نگارینلغتنامه دهخدانگارین . [ ن ِ ] (ص نسبی ) منسوب به نگار. (آنندراج ). || زیبا چون نگار. چون بت . (یادداشت مؤلف ). آراسته . شاداب و خوش آب ورنگ : به خبر دادن نوروز نگارین سوی میرسیصدوشست شبانروز همی تاخت به راه . فرخی .به برگ سبز
نارینلغتنامه دهخدانارین . (ص ) تر و تازه . || تابان . روشن . صاف .براق . || ظریف . آراسته . (ناظم الاطباء).
نارینلغتنامه دهخدانارین . (مغولی ، اِ) مغول به خزانه ٔ محتوی جواهرات و زر سرخ که زیر نظر مستقیم سلطان وقت بوده است نارین می گفته اند. رشیدالدین فضل اﷲ آرد: در این وقت پادشاه اسلام ضبط آن چنان فرمود که خزانها جدا باشد هرآنچه مرصعات بود تمامت به دست مبارک در صندوق نهد چنانکه اگر تصرفی رود فی الح
نارینفرهنگ نامها(تلفظ: nārin) (عربی ـ فارسی) (نار + ین (پسوند نسبت)) ، منسوب به نار ، آتش ؛ (به مجاز) سرخ رنگ (زیبا) .
نگارین کردنلغتنامه دهخدانگارین کردن . [ ن ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) زینت کردن . (ناظم الاطباء). نگار کردن .
نگاریناواژهنامه آزادای نگار. الف پسوند ندا؛ نگارین مرکب از نگار+ین که پسوند نسبت است، به معنی معشوق زیبایی که گویی نقش نگارگر چیره دستی است.
نگارین کردنلغتنامه دهخدانگارین کردن . [ ن ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) زینت کردن . (ناظم الاطباء). نگار کردن .
متطرزلغتنامه دهخدامتطرز. [ م ُ ت َ طَرْ رِ ] (ع ص )جامه ٔ نگارین . (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). حاشیه ٔ زردوزی و نگارین . (ناظم الاطباء).
سیرنگفرهنگ فارسی عمیدمرغی افسانهای و موهوم؛ سیمرغ؛ عنقا: ◻︎ همه عالم ز فتوح تو نگارین گشتهست / همچو آکنده به صدرنگ نگارین سیرنگ (فرخی: ۲۰۵).
ممرجللغتنامه دهخداممرجل . [ م ُ م َج َ ] (ع ص ، اِ) نوعی از جامه ٔ نگارین . (منتهی الارب ). نوعی از جامه ٔ نگارین که دارای شکل مرجل بود. (ناظم الاطباء). ج ، مراجل . (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ).
نگارین کردنلغتنامه دهخدانگارین کردن . [ ن ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) زینت کردن . (ناظم الاطباء). نگار کردن .
نگاریناواژهنامه آزادای نگار. الف پسوند ندا؛ نگارین مرکب از نگار+ین که پسوند نسبت است، به معنی معشوق زیبایی که گویی نقش نگارگر چیره دستی است.