نیرلغتنامه دهخدانیر. (اِخ ) دهی است از دهستان نیر بخش مرکزی شهرستان اردبیل . در 36هزارگزی غرب اردبیل در مسیر جاده ٔ اردبیل به تبریز در منطقه ٔ کوهستانی معتدل هوایی واقع است و 2320 تن سکنه دارد. آبش از چشمه و رود، محصولش غلات
نیرلغتنامه دهخدانیر. (اِخ ) قصبه ٔ مرکزی بخش نیر شهرستان نیر. در 57هزارگزی جنوب غربی یزد متصل به راه فرعی نیر به ابرقو. مختصات جغرافیایی آن به شرح زیر است : طول 54 درجه و 17 دقیقه و <span cl
نیرلغتنامه دهخدانیر. (اِخ ) نام یکی از دهستانهای حومه ٔ شهرستان اردبیل . از شمال به دهستان ایردموسی و از جنوب به دهستان ملایعقوب ، از مشرق به دهستان کورائیم و از مغرب به دهستان آغمیون محدود می باشد. این دهستان در قسمت شرق اردبیل در منطقه ای کوهستانی واقع است و از 3
نیرلغتنامه دهخدانیر. (اِخ ) یکی از بخشهای یازده گانه ٔ شهرستان یزد و در جنوب این شهرستان واقع است . از شمال به بخش مهریز و تفت ، از جنوب به بخش شهربابک و کویر ابرقو، از مشرق به بخش مهریز از مغرب به بخش اردکان و ابرقو محدود است . منطقه ٔ این بخش کوهستانی بوده ، هوای آن معتدل و آب زراعتی قراء
نیرلغتنامه دهخدانیر. (ع اِ) نی و رشته چون مجتمع گردد. (منتهی الارب ). قصب و خیوط چون با هم آیند. (از اقرب الموارد) (از متن اللغة). || نگار جامه . (منتهی الارب ). طراز جامه . (فرهنگ خطی ). عَلَم . (دهار) (منتهی الارب ). علم جامه . (مهذب الاسماء) (از اقرب الموارد) (از متن اللغة). || پود جامه .
معتاوندNar-Anonواژههای مصوب فرهنگستانانجمنی برای اجرای برنامۀ دوازدهقدمی متشکل از افرادی که در ارتباط مستمر با یک فرد معتاد بودهاند * واژۀ معتاوند از ادغام دو واژۀ معتاد و خویشاوند، به قیاس با صورت لاتین آن، ساخته شده است
نوسیاهneo-noirواژههای مصوب فرهنگستاننوعی فیلم سیاه دارای مضامین معاصر که در قالب فیلم سیاه به نوآوری میپردازد
نیروفرلغتنامه دهخدانیروفر. [ ف َ / ن َ ف َ ] (اِ) نیلوفر. (ناظم الاطباء). رجوع به دزی ج 2 ص 742 شود.
نیرالغتنامه دهخدانیرا. (اِ) به لغت ژند و پاژند آتش را گویند و به عربی نار خوانند. (برهان قاطع). هزوارش است . رجوع به حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین و فرهنگ هزوارشها شود.
نیرزلغتنامه دهخدانیرز. [ ن َ ی َ ] (نف مرکب ) نیرزنده . که ارزش ندارد. که بی ارزش است .- هیچ نیرز ؛ که ارزشی ندارد.
درب باغلغتنامه دهخدادرب باغ . [ دَ ] (اِخ ) دهی است از دهستان پشتکوه بخش نیر شهرستان یزد، واقع در 12هزارگزی شمال باختری نیر و 10 هزارگزی راه نیر به ابرقو، با 214 تن سکنه . آب آن از قنات و راه آن
دره زرشکلغتنامه دهخدادره زرشک . [ دَرْ رَ زِ رِ ] (اِخ )دهی است از دهستان پیشکوه بخش نیر شهرستان یزد واقعدر 24هزارگزی شمال باختری نیر و 17هزارگزی راه فرعی نیر به ابرقو، با 507 تن سکنه . آب آن از
نیروفرلغتنامه دهخدانیروفر. [ ف َ / ن َ ف َ ] (اِ) نیلوفر. (ناظم الاطباء). رجوع به دزی ج 2 ص 742 شود.
نیرنگ بازیلغتنامه دهخدانیرنگ بازی . [ ن َ / ن ِ رَ ](حامص مرکب ) عمل نیرنگ باز. رجوع به نیرنگ باز شود.
نیرالغتنامه دهخدانیرا. (اِ) به لغت ژند و پاژند آتش را گویند و به عربی نار خوانند. (برهان قاطع). هزوارش است . رجوع به حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین و فرهنگ هزوارشها شود.
نیرزلغتنامه دهخدانیرز. [ ن َ ی َ ] (نف مرکب ) نیرزنده . که ارزش ندارد. که بی ارزش است .- هیچ نیرز ؛ که ارزشی ندارد.
دنانیرلغتنامه دهخدادنانیر. [ دَ ] (اِخ ) آوازخوان و خادمه ٔ یحیی بن خالد برمکی وزیر نامی عباسیان بود و شاگردی ابراهیم موصلی و پسرش اسحاق موصلی موسیقی دانان معروف را داشت . هارون الرشید عاشق آواز وی بود و به مهمانی یحیی می رفت و از صدای او لذت می برد. او همراه صدای دلکش ، حسنی بدیع و طبعی لطیف د
دنانیرلغتنامه دهخدادنانیر. [ دَ ] (اِخ ) خادمه ٔ ابن کناسه و زنی زیبا و از شعرا و صلحا بود و با شعرا وادبا صحبت و مشاعره داشت . (از قاموس الاعلام ترکی ).
دنانیرلغتنامه دهخدادنانیر. [ دَ ] (ع اِ) ج ِ دینار. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). ج ِ دینار، چرا که دینار در اصل دِنّار بود پس نون اول را به یاءبدل کردند در حالت جمع، نون اصلی که به یاء بدل شده بازآمد. (غیاث ) (آنندراج ) : و ایضاً معاویه امر به ضرب دنا
پنیرلغتنامه دهخداپنیر. [ پ َ ] (اِ) نانخورشی است از شیر کلچیده و آن چنان است که شیر را پس از نیم گرم کردن با مقداری معلوم از مایه ای که در شیردان بره است (یعنی انفحه ) بیامیزند و در کیسه ای کنند و آن شیر ببندد و آب آن فروچکد. و آن را انواع است چون : پنیر کیسه ای و دلَمه و شور و خیکی و کوزه ای
حنیرلغتنامه دهخداحنیر. [ ح َ ] (ع اِ) حنائر. ج ِ حنیرة.(منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به حنیرة شود.