نیم کارهلغتنامه دهخدانیم کاره . [ رَ / رِ ] (ص مرکب ) مزدور. (آنندراج ) (برهان قاطع). نیم کار. (آنندراج ). ظاهراً نیمه کاره به معنی آنکه با نیمه ٔ آجر کار کند. فعله . (فرهنگ نظام ) (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). || شاگرد. (برهان قاطع). رجوع به نیم کار شود. || ناتم
نام تنالگانیcorporate name, collective nameواژههای مصوب فرهنگستاننامی رسمی که یک تنالگان با آن شناخته میشود
نامنماname tag, name tapeواژههای مصوب فرهنگستاننوار کوچک یا برچسبی که بر روی لباس نظامی نصب میشود و نشاندهندة نام و نشان پایور است
سامانۀ نام دامنهdomain name system, domain name server, domain name serviceواژههای مصوب فرهنگستانسامانهای اینترنتی که نامهای دامنه را به نشانیهایی در قالب قرارداد اینترنت برمیگردانَد متـ . ساناد
نام شیمیاییchemical nameواژههای مصوب فرهنگستاننامی که شیمیدانها برای ترکیبات شیمیایی به کار میبرند و ساختار شیمیایی آنها را نشان میدهد
نیمه کارهلغتنامه دهخدانیمه کاره . [ م َ / م ِ رَ / رِ ] (ص مرکب ) هرکاری که تمام نشده و نیمه ٔ آن باقی مانده باشد. (ناظم الاطباء). نیم کاره . ناقص . ناتمام . به اتمام نرسیده .- نیمه کاره گذاشتن ؛ به پا
نیم کالهلغتنامه دهخدانیم کاله . [ ل َ / ل ِ ] (ص مرکب ) در تداول جنوب ایران ، نیم کاره . نیمه تمام .ناقص . ناتمام . در غیاث اللغات «نیم کله » آمده است .
نیم کارلغتنامه دهخدانیم کار.(ص مرکب ) مزدور. (رشیدی ) (جهانگیری ) (آنندراج ) (انجمن آرا). رجوع به نیم کاره و نیم کاری شود : تو صاحب کار جبرئیلی بدگوی تو نیم کار شیطان . خاقانی . || شاگرد. (یادداشت مؤلف ). || صنعتگری را گویند که به دس
نیم کردهلغتنامه دهخدانیم کرده . [ ک َ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) ناتمام مانده . کاری به پایان نرسیده . نیم کاره : اگر پادشاهی سرائی مرتفع بنا افکندی ... و آن بنا در روزگار او تمام نشدی پسر او... بر هیچ چیز چنان جد ننمودی که آن بناء نیم کرده ٔ
مشلغتنامه دهخدامش . [ م َش ش ] (ع مص ) دست به چیزی در مالیدن تا پاکیزه شود و چربش آن زائل گردد. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از محیط المحیط) (از اقرب الموارد). دست در چیزی درشت مالیدن تا چربش از آن شود. (تاج المصادر بیهقی ) (المصادر زوزنی ). چیز خشن و درشت مالیدن بر دست خود تا پاک کند آن را و
نیملغتنامه دهخدانیم . (اِ) نصف . نیمه . یک جزء از دو جزء چیزی . (یادداشت مؤلف ). یک دوم چیزی : چو از روز رخشنده نیمی برفت دل هر دو جنگی سواران بتفت . فردوسی .وزین بهر نیمی شب دیریازنشستی همی با بتان طراز. <p class="author
نیملغتنامه دهخدانیم . (ع اِ) نعمت تام . (منتهی الارب ) (از متن اللغة)(از اقرب الموارد). || زندگانی آسان و خوش . (منتهی الارب ). عیش لین . زندگی راحت . (از متن اللغة). || آنکه مردم از وی آرام و اطمینان یابندو به وی انس گیرند. (منتهی الارب ) (از متن اللغة). یقال : فلان نیمی ؛ اذا کنت تأنس به
نیملغتنامه دهخدانیم . [ ن ُی ْ ی َ ] (ع ص ، اِ) جمع نائمة است . رجوع به نائمة شود. || جمع نائم است . رجوع به نائم شود.
دانگ نیملغتنامه دهخدادانگ نیم . (اِخ ) دهی است از دهستان درختگان بخش مرکزی شهرستان کرمان . واقع در 35هزارگزی شمال خاوری کرمان سر راه مالرو کرمان به شهداد. کوهستانی است و سردسیر و دارای 60 سکنه . آب آن از رودخانه است و محصول آنجا
دو نیملغتنامه دهخدادو نیم . [دُ ] (ص مرکب ، اِ مرکب ) از میان به دو قسمت مساوی تقسیم شده . دو نصف و دو نیمه شده . (ناظم الاطباء). نصف . دو نیمه . به دو نصف تقسیم شده . (یادداشت مؤلف ).- بر دو نیم زدن ؛ نیمه کردن . از میان قطع کردن :به شمشیر سلمش زدم بر دونیم <br
چهار دانگ و نیملغتنامه دهخداچهار دانگ و نیم . [ چ َ / چ ِ گ ُ ] (اِ مرکب ) نه قسمت ازدوازده قسمت چیزی . نصف و ربع چیزی با هم . (از زمخشری ) : ... والحال سکه ٔ نواب کامیاب اقدس اشرف اعلی نیز پنجشاهی به وزن نه دانگ و نیم زمان شاه محمود و طلای اشرفی
چهارمن نیملغتنامه دهخداچهارمن نیم . [ چ َ م َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان پائین جام بخش تربت جام شهرستان مشهد. در 18هزارگزی جنوب خاوری تربت جام و 9هزارگزی جنوب مالرو عمومی تربت جام به قلعه حمام واقع است .
زنیملغتنامه دهخدازنیم . [ زَ ] (ع ص ) مردی به قومی چسبیده که نه از ایشان بود. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || پسرخوانده . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || ناکس و فرومایه و بدخوی که در ناکسی معروف باشد. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقر