نیمانیملغتنامه دهخدانیمانیم . (ص مرکب ، ق مرکب )نصفانصف . برابر. راستا. (یادداشت مؤلف ). نیمی ازین و نیمی از آن : کشک گندم و کشک جو نیمانیم با یک درم سنگ تخم بادیان . (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). کشکاب از کشک و نخود پزند نیمانیم یا دو بهر کشک جو و یک بهر نخود. (ذخیره ٔ خوارزمش
نمنملغتنامه دهخدانمنم . [ ن َ ن َ ] (ع مص ) نقش کردن . زینت دادن . (فرهنگ فارسی معین ). رجوع به نمنمة شود. || (اِ) منجوق های ریزریز که به وسیله ٔ آنها قاب قرآن ، سرمه دان ، جای مهر نماز و غیره را تزیین می کنند. (فرهنگ فارسی معین ).- نمنم دوزی ؛ دوختن نمنم . نوعی م
نمنملغتنامه دهخدانمنم . [ ن ِ ن ِ ] (ع اِ) سپیدی های ناخن . (فرهنگ خطی ). نُمْنُم . (منتهی الارب ). رجوع به نُمْنُم شود. || نشان و خط که باد بر خاک گذارد. (منتهی الارب ). شیار و خطوطی که وزش باد بر خاک پدید آرد. نمنیم . (از اقرب الموارد).
نمنملغتنامه دهخدانمنم . [ ن ُ ن ُ ] (ع اِ) سپیدی که بر ناخن جوانان پدید آید. نِمْنِم . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). واحد آن نمنمة است .
نمنمفرهنگ فارسی معین(نَ نَ) [ ع . ] 1 - (مص م .) نقش کردن . 2 - زینت دادن . 3 - (اِ.) در فارسی منجوق های ریزریز که به وسیلة آن ها قاب قرآن و سرمه دان و جای مهر نماز و غیره را تزیین می کردند.
مناصفهلغتنامه دهخدامناصفه . [ م ُ ص َ / ص ِ ف َ / ف ِ ] (از ع ، اِمص ) به دو نیم کردن چیزی را. (غیاث ). دوبخش کردگی . (ناظم الاطباء). رجوع به مناصفة و مناصفت شود. || نیمانیم . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :</spa
نصفانصفلغتنامه دهخدانصفانصف . [ ن ِ ن ِ ] (اِ مرکب ) نیمانیم . (یادداشت مؤلف ). دو نیمه ٔ برابر مساوی . (ناظم الاطباء). || (ق مرکب ) به اندازه ٔ نصف : نصفانصف فرق کرده است . (یادداشت مؤلف ).- نصانصف شدن ؛ به میان رسیدن . به دو نیم شدن . (ناظم الاطباء).- <span c
بالمناصفةلغتنامه دهخدابالمناصفة. [ بِل ْ م ُ ص َ ف َ ] (ع ق مرکب ) (از: ب + ال + مناصفه ) مناصفةً. نصفانصف . نیم به نیم . به تساوی تقسیم کردن . نیمانیم . بطور نصف و نیمه . (ناظم الاطباء) : مستوفی ارباب التحاویل و عامل که جنس انفاد می نماید بالمناصفه دویست دینار. (تذکرة المل
گوارش عودلغتنامه دهخداگوارش عود. [ گ ُ رِ ش ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) بگیرند سنبل و تخم کرفس و انیسون و مصطکی از هر یکی یک مثقال ، عود هندی خام سه مثقال ، قرنفل و هلیله ٔ کابلی از هر یکی دو مثقال و نیم ، قرفه و سک از هر یکی دو مثقال ، گوزبوا یک مثقال و نیم ، مرماخور سه مثقال ، گل سرخ و قصب الذر
ماءالاصوللغتنامه دهخداماءالاصول . [ ئَل ْ اُ ] (ع اِ مرکب ) مایعی دارویی است که ظاهراً از بیخ نباتی چند گیرند. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). دارویی که از بیخ و تخم و روغن گیاهان تهیه می شده و در معالجه ٔ صداع بکار می رفته است . در هدایة المتعلمین فی الطب در باب صداع آمده است :</spa