هارونلغتنامه دهخداهارون . (اِخ ) ابن سلیمان . شهاب الدوله بغراخان ، اولین پادشاه از ملوک ترک ماوراءالنهر معروف به خانیه ٔ افراسیابیه یاایلیک خانیه است . بغراخان لقب ترکی اوست و لقب اسلامی وی که ظاهراً از دارالخلافه ٔ بغداد برای او فرستاده بوده اند شهاب الدوله بود. نام بغراخان به قول ابن الاثیر
هارونلغتنامه دهخداهارون . (اِخ ) از بنی مأمون معاصربا ابوالقاسم عبداﷲ المستکفی باﷲبن المکتفی باﷲ خلیفه ٔ عباسی (332-334 هَ . ق .) (النقود العربیة ص 126).
تاریخگذاری پتاسیم ـ آرگونpotassium-argon datingواژههای مصوب فرهنگستاننوعی روش تاریخگذاری ایزوتوپی برای تعیین قدمت صخره یا معدن با تشعشعات پتاسیم 40
مدیریت بر مبنای سرکشیmanagement by walking around, management by wandering about, management by walking about, MBWAواژههای مصوب فرهنگستانروشی در مدیریت که در آن بر حضور مستقیم و سرزدة مدیریت در امور کاری و گفتوگو با کارمندان تأکید میشود
گُل شیپوریArumواژههای مصوب فرهنگستانسردهای چندساله با غدۀ کروی یا تخممرغی با حدود پانزده گونه که در اروپا و ناحیۀ مدیترانه و شمال افریقا و غرب آسیا پراکندهاند؛ برگهای این گیاهان غلافدار با پهنک پیکانی و آرایش مارپیچی است که در قاعده پهن شدهاند و گلهای آنها تکجنسی و فاقد گلبرگ است
هارونیهلغتنامه دهخداهارونیه . [ نی ی َ ] (اِخ ) از قراء بغداد، در نزدیکی شهر «ابان » در راه خراسان واقعشده ، و در آن پل عجیب البنائی است که به سبب وجود آن به پل هارونیه معروف شده است . (از معجم البلدان ).
هارونولغتنامه دهخداهارونو. (اِخ ) دهی است از دهستان قلعه عسکر بخش مشیز شهرستان سیرجان ، واقع در57 هزارگزی جنوب خاوری مشیز و 6 هزارگزی خاور راه فرعی بافت به کرمان . ناحیه ای است کوهستانی ، سردسیر و دارای <span class="hl" dir="lt
هارونیلغتنامه دهخداهارونی . (اِخ ) تیره ای از طایفه ممزائی ایل چهارلنگ بختیاری . (جغرافیای سیاسی کیهان ص 75).
هارونیلغتنامه دهخداهارونی . (اِخ ) دهی از دهستان لار بخش حومه ٔ شهرستان شهرکرد، واقع در 22 هزارگزی باختر شهرکرد و 9 هزارگزی راه عمومی سورشجان شهرکرد. ناحیه ای است کوهستانی با هوای معتدل . دارای 1301</
هارونیلغتنامه دهخداهارونی . (اِخ ) دهی است از دهستان بخش ابرقوی شهرستان یزد، واقع در 27 هزارگزی جنوب خاوری ابرقو و 25 هزارگزی جنوب خاوری راه ابرقو به فخرآباد و سریزد. ناحیه ای است واقع در جلگه ، گرم معتدل و مالاریایی . دارای <s
هارون یتیملغتنامه دهخداهارون یتیم . [ ن ِ ی َ ] (اِخ ) یکی از رواة است . محمدبن عبدوس جهشیاری از قول وی داستانی درباره ٔ مأمون و هرثمه بن اعین نقل کرده است . (الوزراء و الکتاب ص 259).
هارونیهلغتنامه دهخداهارونیه . [ نی ی َ ] (اِخ ) از قراء بغداد، در نزدیکی شهر «ابان » در راه خراسان واقعشده ، و در آن پل عجیب البنائی است که به سبب وجود آن به پل هارونیه معروف شده است . (از معجم البلدان ).
هارون محلهلغتنامه دهخداهارون محله . [ م َ ح َل ْل َ ] (اِخ ) قسمتی از محله ٔ «پل به یور» (یکی از محلات نه گانه ٔ آمل ) است که یک حمام و مدرسه ٔ کوچکی دارد.(ترجمه ٔ استرآباد و مازندران تألیف رابینو ص 61).
هارون آبادلغتنامه دهخداهارون آباد. (اِخ ) دهی از ده های کرمانشاه که در شش فرسنگی جنوب شهر واقع شده و محل سکونت جماعت ایل کهر است . (مجمل التواریخ گلستانه ص 152 و 184).
هارون آبادلغتنامه دهخداهارون آباد. (اِخ ) دهی است از دهستان خدابنده لوی بخش قروه ٔ شهرستان سنندج ، واقع در 34 هزارگزی جنوب خاور گل تپه و 6 هزارگزی خاور شوسه ٔ مدان بیجار. ناحیه ای است کوهستانی و سردسیر و دارای <span class="hl" dir=
دره گرم احمد هارونلغتنامه دهخدادره گرم احمد هارون . [ دَرْ رَ گ َم ِ اَ م َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان جاوید بخش فهلیان و ممسنی شهرستان کازرون . واقع در 24هزارگزی خاور فهلیان در تنگ لله ، با 180 تن سکنه . آب آن از چشمه و راه آن مالرو است .
حصن ابی هارونلغتنامه دهخداحصن ابی هارون . [ ح ِ ن ِ اَ ](اِخ ) نام حصنی به اسپانیا. (حلل سندسیه ج 1 ص 77).
حلقه هارونلغتنامه دهخداحلقه هارون . [ ح َ ق َ ] (اِخ ) تیره ای از طایفه ٔ جاویدی ممسنی فارس . (جغرافیای سیاسی کیهان ص 90).
خرمای هارونلغتنامه دهخداخرمای هارون . [ خ ُ ی ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) نام حبی است گیاهی . (یادداشت بخط مؤلف ) : بگیرند، حب الاَّس یک جزو، لادن چهاریک جزو، خرمای هارون دو جزو، همه را معجون کنند با یکدیگر. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ).
زندان هارونلغتنامه دهخدازندان هارون . [ زِ ن ِ ] (اِخ ) بنایی در سمت جنوب شرقی تهران در فاصله ٔ دوازده هزارگزی جاده ٔ تهران به خراسان و قریب سه هزارگزی سمت چپ ، یعنی در جانب شمال جاده ٔ مزبور در دامنه ٔ کوههای مسگرآباد واقع گشته و مشرف به تنگه ٔ باصفایی است که درختان انار فراوان دارد. بطور تحقیق نام