هارپلغتنامه دهخداهارپ . (فرانسوی ، اِ) نام ساز سه گوشه ای که تارهای آن در طول نامساویند و با دو دست نواخته میشود. هارپ را مصریان قدیم و عبرانیان و اقوام دیگر به حالت بسیار ناقص و ابتدائی میشناختند و به کار میبردند. بنابر افسانه ها داود پیغامبر به همراهی این ساز آواز میخوانده . در نقش های باست
هارپفرهنگ فارسی عمیدساز زهی مثلثشکل، در اندازههای مختلف که با انگشت و بهصورت تکنوازی نواخته میشود و در ارکسترها کاربرد دارد.
هارپفرهنگ فارسی معین[ فر. ] (اِ.) سازی است سه گوشه که تارهای آن در طول نامساویند و با دو دست نواخته شود.
فرضیة اِیریAiry hypothesisواژههای مصوب فرهنگستانفرضیهای مبتنی بر ترازمندی گرانشی (همایستایی) میان پوسته و گوشته
پوستپارdermatome 2, dermatomic areaواژههای مصوب فرهنگستانبخشی از پوست که آوَرانهای (afferents) یک عصب نخاعی آن را عصبدهی میکنند
آرایۀ شلومبرگرSchlumberger array, Schlumberger electrode arrayواژههای مصوب فرهنگستانآرایهای که در آن زوجالکترودهای داخلی برای اندازهگیری ولتاژ، در مقایسه با زوجالکترودهای خارجی جریان، خیلی به هم نزدیکاند
آرایۀ وِنِرWenner array, Wenner electrode arrayواژههای مصوب فرهنگستانآرایهای با الکترودهای همفاصله و متقارن که میتواند در امتداد خط اندازهگیری گسترش یابد
هارپالولغتنامه دهخداهارپالو. [ ل ُ ] (اِخ ) هارپال . معاون اسکندر کبیر که در سال 324 ق . م . درگذشت .
هارپالغتنامه دهخداهارپا. (اِ) نوعی از ماهی کوچک است و پای بسیاردارد و بر پشت او خار هم هست ، و به این معنی هازیا هم به نظر آمده است که به جای رای بی نقطه زای نقطه دارو به جای بای فارسی یای حطی باشد. (برهان ) (آنندراج ). نوعی از ماهی خاردار کوچک و خرد. (ناظم الاطباء).
هارپاتلغتنامه دهخداهارپات . (اِخ ) نام پسر «تیری باذ» که به تحریک «اخس » (پسر اردشیر) به کشتن «آرسان » همت گماشت . «آرسان » پسر دیگر اردشیر بود که از یک زن غیرعقدی به دنیا آمده بود و شاه وی را بسیار دوست میداشت . سرانجام آرسان به قتل رسید و پس از آن اردشیر، که بسیار پیر بود از غصه درگذشت . (تار
هارپاگلغتنامه دهخداهارپاگ . (اِخ ) هارپاگوس . نام خویشاوند و وزیر آستیاک که از طرف آستیاک مأمور کشتن کورش شد، ولی او را نکشت ، چنانکه شرح آن بیاید: آستیاک شبی در خواب دید که از دخترش «ماندان » چندان آب رفت ، که همدان و تمام آسیا در آن غرق شد. شاه تعبیر آن را از مغها خواست و آنان بقدری شاه را ا
هارپاگونلغتنامه دهخداهارپاگون . [ گُن ْ ] (اِخ ) شخصیت عمده ٔ کمدی خسیس اثر مولیر . هارپاگون شخصیت قابل ستایش خسیسی است که مولیر با آفریدن وی خست را به بهترین وجهی تجسم بخشیده است . لئامت و صرفه جویی وی از چیزهای جزئی ، خشونتش برای برتری ، و ترسش از اینکه مبادا فریبش بدهند و لختش کنند خنده آور اس
سازهای زهی (رشتهای)فرهنگ فارسی طیفیمقوله: مادۀ آلی زهی (رشتهای)، کمانچه، ویلن، ویولنسل، ویولا، کنترباس عود، گیتار، ماندولین چنگ، هارپ، قانون تار▼، سهتار سیتار سازهای مضرابی آرشه
هارپالولغتنامه دهخداهارپالو. [ ل ُ ] (اِخ ) هارپال . معاون اسکندر کبیر که در سال 324 ق . م . درگذشت .
هارپالغتنامه دهخداهارپا. (اِ) نوعی از ماهی کوچک است و پای بسیاردارد و بر پشت او خار هم هست ، و به این معنی هازیا هم به نظر آمده است که به جای رای بی نقطه زای نقطه دارو به جای بای فارسی یای حطی باشد. (برهان ) (آنندراج ). نوعی از ماهی خاردار کوچک و خرد. (ناظم الاطباء).
هارپاتلغتنامه دهخداهارپات . (اِخ ) نام پسر «تیری باذ» که به تحریک «اخس » (پسر اردشیر) به کشتن «آرسان » همت گماشت . «آرسان » پسر دیگر اردشیر بود که از یک زن غیرعقدی به دنیا آمده بود و شاه وی را بسیار دوست میداشت . سرانجام آرسان به قتل رسید و پس از آن اردشیر، که بسیار پیر بود از غصه درگذشت . (تار
هارپاگلغتنامه دهخداهارپاگ . (اِخ ) هارپاگوس . نام خویشاوند و وزیر آستیاک که از طرف آستیاک مأمور کشتن کورش شد، ولی او را نکشت ، چنانکه شرح آن بیاید: آستیاک شبی در خواب دید که از دخترش «ماندان » چندان آب رفت ، که همدان و تمام آسیا در آن غرق شد. شاه تعبیر آن را از مغها خواست و آنان بقدری شاه را ا
هارپاگونلغتنامه دهخداهارپاگون . [ گُن ْ ] (اِخ ) شخصیت عمده ٔ کمدی خسیس اثر مولیر . هارپاگون شخصیت قابل ستایش خسیسی است که مولیر با آفریدن وی خست را به بهترین وجهی تجسم بخشیده است . لئامت و صرفه جویی وی از چیزهای جزئی ، خشونتش برای برتری ، و ترسش از اینکه مبادا فریبش بدهند و لختش کنند خنده آور اس
لاهارپلغتنامه دهخدالاهارپ . (اِخ ) (فردریک سزار دو...) سیاستمدار سویسی . معلم و مؤدب الکساندر اول امپراطور روس . مولد رُل (1754-1838م .).