هالهلغتنامه دهخداهاله . [ ل َ / ل ِ ] (ص ) مردم مفسد و مفتن . (فرهنگ رشیدی ) (جهانگیری ) (برهان ) (ناظم الاطباء) : رنجم همیشه هست ز دست دلاله ای دلاله ای که هست بهر خانه هاله ای . ادیب صابر. || قرا
هالهلغتنامه دهخداهاله . [ ل َ / ل ِ ] (ع اِ) خرمن ماه را گویند.و آن حلقه و دایره ای است که شبها از بخار بر دور ماه بهم میرسد، چنانکه ماه مرکز آن دایره میگردد. (برهان قاطع). حلقه و دایره باشد که بر گرد ماه به سبب بخارات ارضی پدید آید و گویند آن هاله علامت بارا
هالهلغتنامه دهخداهاله . [ ل ِ ] (اِخ ) بندر و دهی است از دهستان مالکی بخش کنگان شهرستان بوشهر، واقع در 88 هزارگزی جنوب خاوری کنگان و 8 هزارگزی شوسه ٔ سابق بوشهر به لنگه . ناحیه ای است جلگه ای و گرمسیر مالاریائی . سکنه ٔ آن <s
هالهفرهنگ فارسی عمید۱. (نجوم) دایرۀ روشن که گاهی گرداگرد قرص ماه ظاهر میشود؛ شایورد؛ شادورد؛ شاهورد.۲. حلقۀ نورانی که در اطراف چیزی دیده میشود.
حالئةلغتنامه دهخداحالئة. [ ل ِ ءَ ] (ع اِ) ماری است خبیث . حیة خبیثة قتالة. (اقرب الموارد). || (ص ) زن که چرک و پوست دور کند از روی ادیم .
حالیةلغتنامه دهخداحالیة. [ ی َ ] (ع ص ) تأنیث حالی . زنی که بزیور آراسته باشد. (آنندراج ). زن زیورپوشیده . صاحب پیرایه .
حالعلغتنامه دهخداحالع. [ ل ِ ] (اِخ ) ابن عابربن شالح بن ارفحشدبن سام بن نوح (ع ). وی پدر ارغنون و او پدر ساروغ است و هو اول من شکل الدراهم و الدنانیر. (تاریخ گزیده چ براون ج 1 ص 30).
هاله شدنلغتنامه دهخداهاله شدن . [ ل َ / ل ِ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) هاله زدن . به دور چیزی گرد شدن : بیا ساقی آن رشک ماه تمام که شد هاله بر گرد آن دور جام .قاسمی گنابادی (از ارمغان آصفی ).
هاله افتادنلغتنامه دهخداهاله افتادن . [ ل َ / ل ِ اُ دَ ] (مص مرکب ) بوجود آمدن هاله بدور چیزی : ساغر می چون به کف میگیرد آن ماه تمام هاله می افتد به دور عارضش از خط جام .معصوم تبریزی (از ارمغان آصفی ).
هاله بستنلغتنامه دهخداهاله بستن . [ ل َ / ل ِ ب َ ت َ ] (مص مرکب ) به وجود آوردن هاله بر گرد چیزی : تا خط به دور ماه رخت هاله بسته است از هاله مه به حلقه ٔ ماتم نشسته است .صائب (از ارمغان آصفی ).
هاله شدنلغتنامه دهخداهاله شدن . [ ل َ / ل ِ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) هاله زدن . به دور چیزی گرد شدن : بیا ساقی آن رشک ماه تمام که شد هاله بر گرد آن دور جام .قاسمی گنابادی (از ارمغان آصفی ).
هاله افتادنلغتنامه دهخداهاله افتادن . [ ل َ / ل ِ اُ دَ ] (مص مرکب ) بوجود آمدن هاله بدور چیزی : ساغر می چون به کف میگیرد آن ماه تمام هاله می افتد به دور عارضش از خط جام .معصوم تبریزی (از ارمغان آصفی ).
هاله بستنلغتنامه دهخداهاله بستن . [ ل َ / ل ِ ب َ ت َ ] (مص مرکب ) به وجود آوردن هاله بر گرد چیزی : تا خط به دور ماه رخت هاله بسته است از هاله مه به حلقه ٔ ماتم نشسته است .صائب (از ارمغان آصفی ).
هاله زدنلغتنامه دهخداهاله زدن . [ ل َ / ل ِ زَ دَ ] (مص مرکب ) به دورادور چیزی حلقه زدن و ایجاد کردن : تا درنیاید انجم و افلاک در نظراز دود آه هاله به دور قمر زدیم .علی خراسانی (از آنندراج ).
هاله وارلغتنامه دهخداهاله وار. [ ل َ / ل ِ ] (ص مرکب ، ق مرکب ) (از: هاله + وار، پسوند شباهت ) دایره ای . مانند خرمن ماه . (از ناظم الاطباء).
پنهالهلغتنامه دهخداپنهاله . [ پ َ ل َ / ل ِ ] (اِ) صاحب فرهنگ شعوری گوید آن حلوا و شیرینی است که عرب بدو لوزینه گوید و به ترکی صمصمه خوانند و شعری بی معنی از ابوالمعالی نام شاعر مجعولی شاهد آورده است . خود کلمه نیز از مجعولات شعوری است . دیگران نیز مانند آنندرا
نهالهلغتنامه دهخدانهاله . [ ن ِ / ن َ ل َ / ل ِ ] (اِ) درخت موزون نورسته . (برهان قاطع). نهال .(جهانگیری ) (رشیدی ). رجوع به نهال شود : بر نوشته هیچ ننویسد کسی یا نهاله کارد اندر مغرسی . <p
آردهالهلغتنامه دهخداآردهاله . [ ل َ / ل ِ ] (اِ مرکب ) (از: آرد، دقیق + اهاله ٔ عربی ، روغن و چربو) کاچی . حریره ٔ آردی . (زمخشری ). اوماج . (صراح ). سخینه . (صراح ) (زمخشری ). بلماق . بولماج . آرددوله . آردتوله . آرداله . (مهذب الاسماء). اَردوله .