هالکلغتنامه دهخداهالک . [ ل ِ ] (اِخ ) ابن عمروبن اسدبن خزیمه . مردی بود آهنگر و گویند اول کسی که کار آهن کرد او بود. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
هالکلغتنامه دهخداهالک . [ ل ِ ] (ع ص ) مرده و هلاک شده . (ناظم الاطباء). مرده و نیست شونده . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). ج ، هلاّ ک ، هُلَّک ، هَلکی ̍، هَوالِک که شاذ است .- امثال : فلان هالک فی الهوالک . (اقرب الموارد).|| مفازة
حالقلغتنامه دهخداحالق . [ ل ِ ] (ع ص ، اِ) نعت فاعلی از حلق . سترنده ٔ موی . سرتراش . آرایشگر سر و صورت . سلمانی . ج ، حَلَقة. || پر و مملو. || بَدْیُمْن . (منتهی الارب ). مشئوم . || پستان پرشیر. ج ، حُلَّق ، حوالق . (مهذب الاسماء) (منتهی الارب ). || تاک بررفته بردرخت . || کوه بلند. (منتهی ال
حالکلغتنامه دهخداحالک . [ ل ِ ] (ع ص ) نعت فاعلی از حلک . سیاه . حانک : اسود حالک ؛ سیاهی سیاه . سخت سیاه . غراب حالک ؛ زاغ سیاه تیره . ج ، حوالک . (مهذب الاسماء).
حالقفرهنگ فارسی عمید۱. زایلکننده و سترندۀ موی؛ سرتراش.۲. (اسم) دارویی که موی بدن را زایل کند، مانند زرنیخ و نوره.۳. (اسم) کوه بسیاربلند که گیاهی در آن نباشد.
عالقلغتنامه دهخداعالق . [ ل ِ ] (ع ص ) شتر «علقی »خوار. شتر عضاه خوار. ج ، عوالق وعالقات . (اقرب الموارد) (آنندراج ) (مهذب الاسماء).
هالکةلغتنامه دهخداهالکة. [ ل ِ ک َ ] (ع ص ) مؤنث هالک . || نفس حریص . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). الشره من الرجال . ج ، هَلکی ̍. (معجم متن اللغة).
هالکیلغتنامه دهخداهالکی . [ ل ِ ] (ص نسبی ) آهنگر و صیقل گر. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). منسوب بسوی هالک بن عمروبن اسدبن خزیمه بدان جهت که نخستین کسی که کار آهن کرد آن هالک بود. (منتهی الارب ).نسبة الی هالک اسم رجل اول من عمل الحدیدة. و هو من بنی اسد و لذلک یقال لهم القیون
هلکلغتنامه دهخداهلک . [ هَُ ل ْ ل َ ] (ع ص ، اِ) ج ِ هالک . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به هالک شود.
هالکةلغتنامه دهخداهالکة. [ ل ِ ک َ ] (ع ص ) مؤنث هالک . || نفس حریص . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). الشره من الرجال . ج ، هَلکی ̍. (معجم متن اللغة).
هالکیلغتنامه دهخداهالکی . [ ل ِ ] (ص نسبی ) آهنگر و صیقل گر. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). منسوب بسوی هالک بن عمروبن اسدبن خزیمه بدان جهت که نخستین کسی که کار آهن کرد آن هالک بود. (منتهی الارب ).نسبة الی هالک اسم رجل اول من عمل الحدیدة. و هو من بنی اسد و لذلک یقال لهم القیون
متهالکلغتنامه دهخدامتهالک . [ م ُ ت َ ل ِ ] (ع ص ) بر بستر افتنده . (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). افتاده . و بی آرام در بستر افتاده . (ناظم الاطباء). || خمان و چمان رونده . (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) . کسی که بطور گستاخی و شوخی و خمان وچمان میرود. (ناظم الا
دهالکلغتنامه دهخدادهالک . [ دَ ل ِ ] (اِخ ) چند پشته اند سیاه در بلاد عرب . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء).
دیوار هالکلغتنامه دهخدادیوار هالک . [ دی ل َ ] (اِ مرکب ) دیوار مالک ؟ وصعة (مرغی است ). (زمخشری ). دال بزه . (یادداشت مؤلف ). مرغی شبیه گنجشک و خردتر از آن . (ناظم الاطباء). دال وژه . دال پژه . کاسکنه . (مقدمة الادب زمخشری ). رجوع به دال بزه شود.
قنات هالکلغتنامه دهخداقنات هالک . [ ق َ ل َ ] (اِخ ) ده کوچکی است از دهستان حرجند بخش مرکزی شهرستان کرمان ، واقع در 44هزارگزی شمال کرمان و 5هزارگزی شمال راه شهداد به کرمان . سکنه ٔ آن 14 تن است .
مهالکلغتنامه دهخدامهالک . [ م َ ل ِ ] (ع اِ) ج ِ مَهْلَکة و مَهْلِکة و مَهْلُکة. دشتها و بیابانها. (از منتهی الارب ). بیابانها. (از اقرب الموارد). || جاهای هولناک و خطرناک . (ناظم الاطباء). مواضع هلاک . (از اقرب الموارد). جاهای هلاک . (آنندراج ) (غیاث اللغات ) : چون چیپ