هاژلغتنامه دهخداهاژ. (اِ) بانگ . فریاد. شور و هرای و غوغا. || (ص ) غمناک . ملول و مغموم . (از ناظم الاطباء). و رجوع به هار، با راء مهمله شود.
هاژلغتنامه دهخداهاژ. (ص ) بد و زشت . (برهان ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || حیران . سرگشته . متحیر. واله و درمانده . (از برهان ) (از آنندراج ) (از انجمن آرا) (از ناظم الاطباء) (از فرهنگ اسدی ) : همه دعوی کنی و خایی ژاژدر همه کارها حقیری و هاژ. <p class="au
زبانهای هستهآغازhead-first languages, head-initial languagesواژههای مصوب فرهنگستانزبانهایی که در آنها هستۀ گروه در ابتدای آن قرار میگیرد
زبانهای هستهپایانhead-last languages, head-final languagesواژههای مصوب فرهنگستانزبانهایی که در آنها هستۀ گروه در انتهای آن قرار میگیرد
طبلهای دوطرفهdouble-skin drums, double-head drumsواژههای مصوب فرهنگستاندستهای از طبلها که دو سمت بدنۀ آنها پوست دارد
طبلهای یکطرفهsingle-skin drums, single-head drumsواژههای مصوب فرهنگستاندستهای از طبلها که یک سمت بدنۀ آنها پوست دارد
نقشههای چونساختas-built drawings, as-builts, record drawingsواژههای مصوب فرهنگستاننقشههایی که پیمانکار پس از پایان کار و مطابق با اجرای واقعی کار تهیه میکند
هاژولغتنامه دهخداهاژو. (ص ) زبون . (برهان ) (ناظم الاطباء). || محقر. || زشت . || حیران و درمانده . || خاموش . (برهان ) (از ناظم الاطباء). فرهنگهای بعد از اسدی «هاژو» و «هاژه » را به همان معنی هاژ ضبط کرده اند شاید «واو» و «ها» تصغیر باشد لفظ هاج که در تکلم هست مبدل هاژ است ، ریشه اش در سنسکری
هاژوییدنلغتنامه دهخداهاژوییدن . [ دَ ] (مص ) حیران شدن و فروماندن . (برهان ) (آنندراج ). رجوع به «هاژو» شود. سروری و رشیدی هم به همین معنی آورده اند.
هاژیدنلغتنامه دهخداهاژیدن . [ دَ ] (مص ) هازیدن . گریستن و گریه کردن . (برهان ) (آنندراج ) (انجمن آرا) (ناظم الاطباء). || نگریستن و نگاه کردن . (برهان ) (آنندراج ). || حیران بودن . (آنندراج ) (انجمن آرا). به معنی گریستن ، یعنی گریه کردن ، تصحیف خوانی نگریستن است . رجوع به هازیدن شود. (یادداشت م
هاجلغتنامه دهخداهاج . (ص ) هاژ. حیران ؛ و با لفظ واج (هاج و واج ) گفته میشود: فلان را دیدم در معرکه هاج و واج ایستاده بود. (از فرهنگ نظام ). || مات . دنگ . منگ . کودن . رجوع به هاج و واج ، هاژ، هاژو، هاژ و واژ و هاژه شود.
هاج و واجلغتنامه دهخداهاج و واج . [ ج ُ ] (ص مرکب ، از اتباع ) حیرت زده . حیران . متحیر. مات . مبهوت . || گیج . گیج و ویج . دنگ . منگ . رجوع به هاج ، هاژ، هاژو، هاژ و واژ و هاژه شود.
هازهلغتنامه دهخداهازه . [ زَ / زِ ] (ص ) کسی را گویند که از خیریت بر یکجای فروماند و واله شده باشد. || حقیر. (جهانگیری ). رجوع به هاژ و هاژو و هاژه شود.
هاژ و واژلغتنامه دهخداهاژ و واژ. [ ژُ ] (ص مرکب ، از اتباع ) حیران و سرگردان . سرگشته . سر در گریبان فروبرده . (ناظم الاطباء). هاج و واج (در تداول عامه ).
هاژولغتنامه دهخداهاژو. (ص ) زبون . (برهان ) (ناظم الاطباء). || محقر. || زشت . || حیران و درمانده . || خاموش . (برهان ) (از ناظم الاطباء). فرهنگهای بعد از اسدی «هاژو» و «هاژه » را به همان معنی هاژ ضبط کرده اند شاید «واو» و «ها» تصغیر باشد لفظ هاج که در تکلم هست مبدل هاژ است ، ریشه اش در سنسکری
هاژوییدنلغتنامه دهخداهاژوییدن . [ دَ ] (مص ) حیران شدن و فروماندن . (برهان ) (آنندراج ). رجوع به «هاژو» شود. سروری و رشیدی هم به همین معنی آورده اند.
هاژیدنلغتنامه دهخداهاژیدن . [ دَ ] (مص ) هازیدن . گریستن و گریه کردن . (برهان ) (آنندراج ) (انجمن آرا) (ناظم الاطباء). || نگریستن و نگاه کردن . (برهان ) (آنندراج ). || حیران بودن . (آنندراج ) (انجمن آرا). به معنی گریستن ، یعنی گریه کردن ، تصحیف خوانی نگریستن است . رجوع به هازیدن شود. (یادداشت م