هبهلغتنامه دهخداهبه . [ هَِ ب َ ] (ع اِ) آنچه که ببخشند. (مهذب الاسماء). جایزه . عطیه . رجوع به هبة شود.
هبهلغتنامه دهخداهبه . [ هَِ ب َ ] (ع مص ) بخشیدن . دادن . (دهار) (زوزنی ) (تاج المصادر بیهقی ) (غیاث ). رجوع به هبة شود.
هبهلغتنامه دهخداهبه . [ هَِ ب َ / ب ِ ] (از ع اِمص ) بخشش و انعام . (ناظم الاطباء). دهش . عطا. داد. رجوع به هبت (هبة) شود.
هبهلغتنامه دهخداهبه . [ هَِ ب ِ ] (اِخ ) در اساطیر یونان ربةالنوع جوانی است . وی دختر مشتری و هرا میباشد و متصدی ساقیگری ربةالنوع بوده ، روزی در اثناء انجام وظیفه از عمل خود شرمسار شد و از شغل خود سرباز زد و به محفل خدایان داخل نگشت ، لاجرم مشتری وظیفه ٔ او را به جوانی موسوم به گانیمد تفویض
حبهلغتنامه دهخداحبه . [ ح َب ْ ب َ ] (ع اِ) در تداول فارسی هر یک از کبسولهای انگور که به خوشه متصل است و آن را خورند، و آن را وَسگله و غژب و غژم و غجمة نیز خوانند، و عوام گله گویند: یک گِله ؛ یک دانه . حبه کردن ؛ دان کردن . جدا کردن انگور و مانند آن را از یکدیگر. حب کردن .
حبةلغتنامه دهخداحبة. [ ح َب ْ ب َ ] (اِخ ) ابن حابس تمیمی . ابن ابی عاصم او را چنین یاد کرده و روایتی از او از پیغمبر نقل کرده . ولیکن صحیح حَیّة است . (الاصابة ج 2 ص 74). رجوع به حبةبن عابس شود.
حبةلغتنامه دهخداحبة. [ ح َب ْ ب َ ] (اِخ ) ابن خالد. برادر سوأبن خالد خزاعی . ابن عبدالبر و ابن مندة و ابونعیم او را در عداد صحابه شمرده اند. (تنقیح المقال ج 1 ص 250 و 251). عسقلانی گوید: س
حبةلغتنامه دهخداحبة. [ ح َب ْ ب َ ] (اِخ ) ابن سلمة برادرشقیق بن سلمة. تابعی است . رجوع به حبةبن مسلم شود.
هبهابلغتنامه دهخداهبهاب . [ هََ ] (ع ص ) تیزرو. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ). ج ، هَباهیب . (ناظم الاطباء). || نیک بانگ و فریاد کننده . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). بانگ و فریاد کننده . (اقرب الموارد). || (اِ) سراب . (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). کوراب . (مهذب الاسماء). || ب
هبهبلغتنامه دهخداهبهب . [ هََ هََ ] (ع ص ) گرگ سبک تیزرفتار. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (معجم متن اللغة) (اقرب الموارد). اخطل گوید:علی انها تهدی المطی اذا عوی من اللیل ، ممشوق الذراعین هبهب . (از لسان العرب ).|| شتر سبک تیزرو. (معجم متن اللغة) (لسان ال
هبهبةلغتنامه دهخداهبهبة. [ هََ هََ ب َ ] (ع مص ) به شتاب رفتن . (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). به شتاب و نشاط رفتن . (معجم متن اللغة). || درخشیدن سراب . || بیدار شدن از خواب . (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (معجم متن اللغة). || بانگ بر زدن . || تیز شدن گشن . (ناظم الاطباء) (منتهی
هبهبیلغتنامه دهخداهبهبی . [ هََ هََ بی ی ] (ع ص ) مرد نیکو سرودگوی مر شتران را. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). آن کس که برای شتران هنگام راه رفتن آواز نیکو خواند تا بشتاب و نشاط روند. || نیکوخدمت مطلقاً. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (معجم متن اللغة) (لسان العرب ). || نیکو خدمت
هبه فراپذیرفتنلغتنامه دهخداهبه فراپذیرفتن . [ هَِ ب َ / ب ِ ف َ پ َ رُ ت َ ] (مص مرکب ) اتهاب . (تاج المصادر بیهقی ). بخشش پذیرفتن . قبول هبه کردن .
هبه کردنلغتنامه دهخداهبه کردن . [ هَِ ب َ / ب ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) بخشیدن . (ناظم الاطباء). دادن . بذل کردن . و رجوع به هبه شود.
هبه نامهلغتنامه دهخداهبه نامه . [ هَِ ب َ / ب ِ م َ / م ِ ] (اِ مرکب ) بخشش نامه . (ناظم الاطباء). در اصطلاح ، قباله ای است که بر طبق آن ، واهب مالی یا چیزی را (عین موهوبه ) به متهب ببخشد. (از حقوق مدنی ، تألیف موسی عمید).
هبهابلغتنامه دهخداهبهاب . [ هََ ] (ع ص ) تیزرو. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ). ج ، هَباهیب . (ناظم الاطباء). || نیک بانگ و فریاد کننده . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). بانگ و فریاد کننده . (اقرب الموارد). || (اِ) سراب . (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). کوراب . (مهذب الاسماء). || ب
هبهبلغتنامه دهخداهبهب . [ هََ هََ ] (ع ص ) گرگ سبک تیزرفتار. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (معجم متن اللغة) (اقرب الموارد). اخطل گوید:علی انها تهدی المطی اذا عوی من اللیل ، ممشوق الذراعین هبهب . (از لسان العرب ).|| شتر سبک تیزرو. (معجم متن اللغة) (لسان ال
سلهبهلغتنامه دهخداسلهبه . [ س َ هََ ب َ ] (ع ص ) شتر ماده ٔ فربه . || اسب کلان و درازاستخوان . || اسب درازهیکل . (منتهی الارب ).
ابومویهبهلغتنامه دهخداابومویهبه . [ اَ م ُ وَ هَِ ب َ ] (اِخ ) مولی رسول اﷲ. و رسول صلی اﷲعلیه و آله او را خریده و آزاد فرمود. صحابی است .
نهبهلغتنامه دهخدانهبه . [ ن َ ب َ / ن ُ ب َ ] (ع اِمص ) غارت . (غیاث اللغات ). نهبة. رجوع به نهبة شود.- نهبه کردن ؛ غارت کردن . تاراج کردن : می رود با تو که یابد عقبه ای که تواند کردت آنجا نهبه ای .
ملتهبهلغتنامه دهخداملتهبه . [ م ُ ت َهَِ ب َ ] (ع ص ) تأنیث ملتهب . رجوع به ملتهب شود.- ادویه ٔملتهبه ؛ داروهایی که التهاب و تورم و تهیج در اعضا پدید آورد. (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا).