هبکلغتنامه دهخداهبک . [ هََب َ / هََ ] (اِ) کف دست .(لغت فرس اسدی ) (برهان ) (فرهنگ نظام ) (سروری ) (انجمن آرا) (رشیدی ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ) : بر هبک نهاده جام باده و آنگاه ز هبک نوش کردش .رودکی (از
حبکلغتنامه دهخداحبک . [ ح َ ] (ع مص ) تیز دادن . گوزیدن . || حبک در بیع؛ رد کردن آن . || حبک ثوب ؛ نیکو بافتن جامه را. نیک بافتن . (تاج المصادر بیهقی ). || بستن . || استوار و نیکو کردن هر چیزی . استوار کردن . (مهذب الاسماء) (تاج المصادر بیهقی ). || گردن زدن . || بریدن .بریدن گردن . رجوع به ذ
حبکلغتنامه دهخداحبک . [ ح ُ ب ُ ] (ع اِ) ج ِ حَبیکَه و حِباک . راهها به کوه . راهها به آسمان . راههای آسمان . (ترجمان جرجانی ) (مهذب الاسماء). راههای ستارگان . || راهها به جامه . || موی مجعد. (غیاث اللغة) (آنندراج ). شکن آب . (آنندراج ). || شکن زره . || ریگ توده . (آنندراج ). || ذوالحبک ؛ آس
حبقلغتنامه دهخداحبق . [ ح َ ب َ ] (ع اِ) هر نبات مابین شجر و گیاه . بُته . بوتَه . و چون مطلق گویند، مراد پودنه ٔ وحشی است . بودنج برّی . پودینه . (منتهی الارب ). غاغ . پونه . فودنج برّی . فوتنج . پونه . حبق الماء. حبق التمساح . نمام . فوتنج نهری . نعنعالماء. و صاحب برهان گوید: گرم و خشک است
هبکةلغتنامه دهخداهبکة. [ هَُ ب َ ک َ ] (ع ص ) مرد احمق و گول . (ناظم الاطباء). گول . (منتهی الارب ). احمق . (اقرب الموارد) (معجم متن اللغة) (تاج العروس ). نادان . بیخرد. || زمین نرم که در آن پای فرورود. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). زمین که پای در آن فرورود. (اقرب الموارد) (معجم متن اللغة) (
هبکیلغتنامه دهخداهبکی . [ هََ ب َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان تورجان بخش بوکان شهرستان مهاباد واقع در 24 هزار و 500گزی جنوب باختری بوکان و 8 هزار و 500گزی باخ
هبکات کلبلغتنامه دهخداهبکات کلب . [ هَُ ب َ ت ُ ک َ ] (اِخ )نام چند آب مر کلب را. (ناظم الاطباء). چند آب است کلب را. (منتهی الارب ). آبهایی از بنی کلب . (اقرب الموارد) (معجم متن اللغة) (تاج العروس ) (معجم البلدان ).
هزینه و بیمه و کرایه تا بندر مقصدcost, insurance and freightواژههای مصوب فرهنگستاننوعی قرارداد در تجارت بینالمللی که در آن هزینههای مختلف و بیمه و کرایة حمل تا بندر مقصد برعهدة فروشنده است اختـ . هبک CIF
جاملغتنامه دهخداجام . (اِ) پیاله ٔ آبخوری . (برهان ). پیاله از سیم و آبگینه و جز آن . (منتهی الارب ). پیاله ٔ شرابخوری . کاسه ای که ته آن دوره نداشته باشد. (ناظم الاطباء). ظرفی است که از برای نوشیدن از آن ترتیب یافته و مردمان قدیم شاخ را برای شرب استعمال مینمودند لکن عبرانیان از قدیم به استع
بسامیلغتنامه دهخدابسامی . [ ب َس ْ سا ] (اِخ ) بغدادی ابوالحسن علی بن محمدبن منصوربن نصربن بسام بسامی . شاعر بغدادی بود و در زمان مقتدر عباسی میزیست . محمدبن یحیی صولی از وی روایت کرد و بسال 302 هَ .ق . درگذشت . (از تاج العروس ). مؤلف ریحانةالادب آرد: ابوالحس
ابوالعیناءلغتنامه دهخداابوالعیناء. [ اَ بُل ْ ع َ ] (اِخ ) محمدبن قاسم بن خلادبن یاسربن سلیمان ضریر. مکنی به ابی عبداﷲ اهوازی بصری هاشمی بالولاء مولی ابی جعفر المنصور. مولد او باهواز به سال 191 هَ . ق . و منشاء وی بصره است ، و گفته اند که اصل او از یمامه است . شاعر
کفلغتنامه دهخداکف . [ ک َف ف / ک َ ] (ع اِ) پنجه . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (ترجمان القرآن ) (مهذب الاسماء) (زمخشری ) (غیاث ). دست ، یا دست تابند دست ، گویند «مد الیه کفَّه ُ لیسأله » یا راحت باانگشتان .گویند از آن بابت کف گفته اند که تن را از آزار نگ
هبکةلغتنامه دهخداهبکة. [ هَُ ب َ ک َ ] (ع ص ) مرد احمق و گول . (ناظم الاطباء). گول . (منتهی الارب ). احمق . (اقرب الموارد) (معجم متن اللغة) (تاج العروس ). نادان . بیخرد. || زمین نرم که در آن پای فرورود. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). زمین که پای در آن فرورود. (اقرب الموارد) (معجم متن اللغة) (
هبکیلغتنامه دهخداهبکی . [ هََ ب َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان تورجان بخش بوکان شهرستان مهاباد واقع در 24 هزار و 500گزی جنوب باختری بوکان و 8 هزار و 500گزی باخ
هبکات کلبلغتنامه دهخداهبکات کلب . [ هَُ ب َ ت ُ ک َ ] (اِخ )نام چند آب مر کلب را. (ناظم الاطباء). چند آب است کلب را. (منتهی الارب ). آبهایی از بنی کلب . (اقرب الموارد) (معجم متن اللغة) (تاج العروس ) (معجم البلدان ).
مهبکلغتنامه دهخدامهبک . [ م َ ب َ ] (اِ) به زبان شیرازی نام حیوانی است کوچک به قدر باقلی با پر و پایهای بسیار به قدر سوزنی . در زیر خمها و زمینهای نمناک متکون شود و در اصفهان عوام آن را خرک خدا گویند و در هند سروالی و به عربی حمارقبان گویند. (انجمن آرای ناصری ) (آنندراج ). خرخدا. خرخاکی . و ر