هبیرلغتنامه دهخداهبیر. [ هََ ] (اِخ ) (جنگ ...) نام جنگی است که در هیجدهم محرم سال 312 هَ .ق . بین ابوطاهر سلیمان بن ابی سعید جنابی قرمطی و کاروانی بزرگ از حاجیان که از مکه برمی گشتند، در ریگزار هبیر که در نزدیک زرود بر راه مکه واقعاست درگرفت در این جنگ بسیار
هبیرلغتنامه دهخداهبیر. [ هََ ] (اِخ ) (ریگ ...) ریگزاری است به زرود بر راه مکه . (از معجم البلدان ) : زید شده تشنه به ریگ هبیرعمرو شده غرقه در آب زلال . ناصرخسرو.چو عادند و ترکان چو باد عقیم بدین باد گشتند ریگ هبیر. <p clas
هبیرلغتنامه دهخداهبیر. [ هََ ] (اِخ ) (سنة...) سالی است که در آن جنگ معروف هبیر بین قرامطه و کاروانی بزرگ از حاجیان در ریگزار هبیر واقع شد و آن ظاهراً در هیجدهم محرم سال 312 هَ .ق . بوده است . (از معجم البلدان ). رجوع به هبیر (جنگ ...) شود. در تاریخ بغداد، در
هبیرلغتنامه دهخداهبیر. [ هََ ] (اِخ ) (یوم ...) نام جنگی است مرعرب را در قدیم در ریگزار هبیر که در راه مکه واقع شده . حبیب بن خالد اسدی در آن باره گوید : الا ابلغ تمیماً علی حالهامقال ابن عم علیها عتب غببتم تتابع الانبیاءو حسن الجوار و قرب النسب فنح
هبیرلغتنامه دهخداهبیر. [ هََ ] (اِخ ) ریگستانی است به زرود بر راه مکه . (از معجم البلدان ). شاعری گوید : و حلت جنوب الابرقین الی اللوی الی حیث سارت بالهبیر الدوافع.(از معجم البلدان ).
حبیرلغتنامه دهخداحبیر. [ ح َ ] (اِخ ) نام محلی به حجاز است . فضل بن عباس الهی گوید : سقی دمن المواتل من حبیربواکر من رواعد ساریات .و ممکن است شاعر از کلمه ٔ حبیر معنی لغوی سحاب را خواسته باشد.(معجم البلدان ).
هبیرةلغتنامه دهخداهبیرة. [ هَُ ب َ رَ ] (اِخ ) ابن خالدبن مسلم بن حارث بن مخصف بن حاج ... السکونی . از شرفا و امرای معاویه بود. (از الاصابة فی تمییز الصحابة، قسم سوم ).
هبیرةلغتنامه دهخداهبیرة. [ هَُ ب َ رَ ] (ع اِ) کفتار. (ناظم الاطباء) (مهذب الاسماء) (معجم متن اللغة) (اقرب الموارد). || کفتار خرد. (منتهی الارب ) (معجم متن اللغة) (اقرب الموارد). بچه ٔ کفتار. (ناظم الاطباء). || ابوهبیرة؛ غوک نر. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). قورباغه ٔ نر. (معجم متن اللغة) (اق
هبیرالفرسلغتنامه دهخداهبیرالفرس . [ هََ رُل ْ ف َ رَ ] (اِخ ) نام محلی بوده است در پایین سرزمین بنی یربوع که ابن عبدربه داستانی درباره ٔ آن نقل کند. (عقدالفرید ج 6 ص 67).
هبیرةلغتنامه دهخداهبیرة. [ هَُ ب َ رَ ] (اِخ ) ابن سعد. مردی که مفقود شد و گم شدن وی در عرب مثل گشت .- امثال :لاآتیک حتی یؤوب هبیرةبن سعد ؛ یعنی تا هبیرةبن سعد باز نگردد نزد تو نمی آیم و چون تعلیق بر محال است یعنی هرگز نزد تو نمی آیم .
هبیرةلغتنامه دهخداهبیرة. [ هَُ ب َ رَ ] (اِخ ) ابن مسروح . صاحب عقدالفرید، داستانی درباره ٔ نکته سنجی وی آورده است . رجوع به عقدالفرید ج 4 ص 132 شود.
اهبرةلغتنامه دهخدااهبرة. [ اَ ب ِ رَ ] (ع اِ) ج ِ هبیر، به معنی زمین پست وهموار که گردش بلند باشد. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء).
هابرلغتنامه دهخداهابر. [ ب ِ ] (ع ص ) ضرب هابر؛ ضرب که گوشت را ببرد. (منتهی الارب ) (آنندراج ). زدنی که گوشت را ببرد. (ناظم الاطباء). ضرب هبرو هبیر. هابر یعنی قاطع گوشت . (تاج العروس ). || نام مردی است . (منتهی الارب ).
هبرلغتنامه دهخداهبر. [ هََ ب ِ ] (ع ص ) جمل هبر؛ شتر بسیارگوشت . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). شتر بسیارگوشت . (اقرب الموارد). بعیر هبر وبر؛ شتر پرگوشت پشمناک . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). || ضرب هبر؛ ضربی که پاره ای از گوشت را ببرد. هبیر. هابر. (معجم متن اللغة).
عادلغتنامه دهخداعاد. (اِخ ) قومی که هود (ع ) به رسالت ایشان آمد و ایشان از نسل عادبن نوح بودند از باعث نافرمانی حق بطوفان باد هلاک شدند. (از آنندراج ) (غیاث اللغات ). و اولین قبیله ٔ عرب بائده را عاد گفته اند و آنان فرزندان عادبن عوص بن ارم بن سام بن نوح (ع ) بودند و محل مأوای آنان به أحقا
هبیرةلغتنامه دهخداهبیرة. [ هَُ ب َ رَ ] (اِخ ) ابن خالدبن مسلم بن حارث بن مخصف بن حاج ... السکونی . از شرفا و امرای معاویه بود. (از الاصابة فی تمییز الصحابة، قسم سوم ).
هبیر سیارلغتنامه دهخداهبیر سیار. [ هََ رِ س َی ْ یا ] (اِخ ) ریگستانی است به نجد. (معجم البلدان ). ریگزاری است نزدیک زرود در راه مکه و در آن جنگی است مر عرب را. (معجم البلدان ). در منتهی الارب ریگستانی مذکور، در نزدیک زرود، ذکر شده ولی صاحب معجم البلدان ابتدا آن را در نجد ذکر کرده و سپس گوید: و شا
هبیرةلغتنامه دهخداهبیرة. [ هَُ ب َ رَ ] (ع اِ) کفتار. (ناظم الاطباء) (مهذب الاسماء) (معجم متن اللغة) (اقرب الموارد). || کفتار خرد. (منتهی الارب ) (معجم متن اللغة) (اقرب الموارد). بچه ٔ کفتار. (ناظم الاطباء). || ابوهبیرة؛ غوک نر. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). قورباغه ٔ نر. (معجم متن اللغة) (اق
هبیرالفرسلغتنامه دهخداهبیرالفرس . [ هََ رُل ْ ف َ رَ ] (اِخ ) نام محلی بوده است در پایین سرزمین بنی یربوع که ابن عبدربه داستانی درباره ٔ آن نقل کند. (عقدالفرید ج 6 ص 67).
هبیرةلغتنامه دهخداهبیرة. [ هَُ ب َ رَ ] (اِخ ) ابن سعد. مردی که مفقود شد و گم شدن وی در عرب مثل گشت .- امثال :لاآتیک حتی یؤوب هبیرةبن سعد ؛ یعنی تا هبیرةبن سعد باز نگردد نزد تو نمی آیم و چون تعلیق بر محال است یعنی هرگز نزد تو نمی آیم .
رمل الهبیرلغتنامه دهخدارمل الهبیر. [ رَ لُل ْ هََ ] (اِخ ) نام مکانی است در مکه در بادیه . (حاشیه ٔ مجمل التواریخ و القصص ): قرمطیان در بادیه به رمل الهبیر بر حاج افتادند. (مجمل التواریخ و القصص ص 372).