هجالغتنامه دهخداهجا. [ هَِ ] (از ع ، اِمص ) هجو. بدگوئی . جرشفت . دشنام . سرزنش . مسخره . مضحکه . (ناظم الاطباء). مذمت کردن . (شمس اللغات ). نکوهیدن . (آنندراج ) (غیاث ) (از تاج المصادر بیهقی ) (از دهار) : آنان که فلانند و فلان رهبر ایشان نزدیک حکیمان ز در عیب
هجالغتنامه دهخداهجا. [ هََ ] (ع اِ صوت ) کلمه ای است که بدان سگ را زجر کنند. (ناظم الاطباء). رجوع به هَج شود.
هجالغتنامه دهخداهجا. [ هََ ] (ع اِ) لغتی است در هَجَاءْ. (از معجم متن اللغة). هر چیز که فوت شود و سپری گردد از کسی . رجوعه به هجاء شود.
هجافرهنگ فارسی عمید۱. (زبانشناسی) کوچکترین واحد زبان شامل صامت و مصوت.۲. (اسم مصدر) [قدیمی] بدگویی کردن؛ بدی کسی را گفتن؛ معایب کسی را شمردن.
انبار با جوّ مهارشدهcontrolled atmosphere storage, CA 1واژههای مصوب فرهنگستانانبار مواد غذایی در محفظهای که فشار هوا و رطوبت آن دقیقاً مهار شده است
بادموجwind wave, wind sea, seaواژههای مصوب فرهنگستانامواج گرانی سطح دریا حاصل از باد که پایدار یا درحالرشد است
موشک سطحروsea-skimming missile, sea skimmerواژههای مصوب فرهنگستاننوعی موشک هدایتشوندۀ دریایی که پس از پرتاب، برای جلوگیری از شناسایی شدن، در نزدیک سطح آب حرکت میکند
هجاور هجاورلغتنامه دهخداهجاور هجاور. [ هََ وَهََ وَ ] (ق مرکب ) گروه گروه . دسته دسته : کمر بسته با عهد اولجایتوخان هجاور هجاور ز دوران الجن .حکیم نزاری (از فرهنگ جهانگیری ).
هجانلغتنامه دهخداهجان . [ هَُ ج ْ جا ] (ع اِ) ج ِ هجیج . (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (معجم متن اللغة) (اقرب الموارد). اصابنا مطر سالت منه الهجان . (از اقرب الموارد). رجوع به هجیج شود.
هجاءلغتنامه دهخداهجاء. [ هََ ج ْ جا ] (ع ص ) کثیرالهجاء. (معجم متن اللغة). هجاکننده . (مهذب الاسماء). بسیار هجوکننده .
هجاءلغتنامه دهخداهجاء. [ هََ ج َءْ ] (ع اِ) هر چیزی که در نزد کسی سپری گردد. (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ). هر چیز که فوت شود و سپری گردد از کسی . (اقرب الموارد) (از معجم متن اللغة) (تاج العروس ). هَجا . (از معجم متن اللغة). رجوع به هَجا شود. بشار گوید : <br
هجانلغتنامه دهخداهجان . [ هَُ ج ْ جا ] (ع اِ) ج ِ هجیج . (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (معجم متن اللغة) (اقرب الموارد). اصابنا مطر سالت منه الهجان . (از اقرب الموارد). رجوع به هجیج شود.
هجا کردنلغتنامه دهخداهجا کردن . [ هَِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) هجو کردن . (ناظم الاطباء). مسخره کردن . مذمت کردن . دشنام دادن . مضحکه قرار دادن . ذم کردن . هجا گفتن . بدگفتن و فحش دادن و استهزاء کردن در شعر« : خطیبان را گفت تا او را زشت گفتند بر منبرها و شعرا را فرمود تا او را
هجا گفتنلغتنامه دهخداهجا گفتن . [ هَِ گ ُ ت َ ] (مص مرکب ) هجو کردن . دشنام دادن در شعر. مذمت کردن . استهزاء کردن در شعر« : چون این قصیده ٔ حطیئة بر زبرقان خواندند ندیمانش گفتند این هجای زشت است که حطیئه ترا گفته است .» (تاریخ بیهقی چ غنی ص 238</
هجاءلغتنامه دهخداهجاء. [ هََ ج ْ جا ] (ع ص ) کثیرالهجاء. (معجم متن اللغة). هجاکننده . (مهذب الاسماء). بسیار هجوکننده .
هجاهجالغتنامه دهخداهجاهجا. [ هََ هََ ](ع اِ صوت ) صوتی است که بدان سگ و گوسپند را برانند. (از معجم متن اللغة). رجوع به هَج و هَج هَج شود.
ادهجالغتنامه دهخداادهجا. [ اَ هََ ] (اِ) بوته ٔ پرخاریست که چون بر جائی بچسبد جدا کردن از آن بسیار دشوار باشد. (برهان قاطع). اجهره . (جهانگیری ).
تهجالغتنامه دهخداتهجا. [ ت َ ] (اِ) شیره گرفتن از انگور را گویند. (برهان ) (از فرهنگ رشیدی ) (از فرهنگ جهانگیری ) (از آنندراج ). شیره ای که از انگور گیرند. (ناظم الاطباء).