هجرانلغتنامه دهخداهجران . [ هََ ج َ ] (اِخ ) دو ده است روباروی در سر کوه حصین و محکم نزدیک حضرموت که یکی آن را حیدون و دیگری را دمون نامند. (منتهی الارب ). تثنیه ٔ هجر، و هجر به لغت اهل یمن به معنی قریه است و هجران دو قریه باشد بر قله ٔ کوهی استوار. یکی از این دو را خَیدون یا خودون و دیگری را
هجرانلغتنامه دهخداهجران . [ هَِ ] (ع اِمص ) جدایی . مفارقت . دوری . دوری از دوستان و یاران . (ناظم الاطباء). هجر. فراق . افتراق . ضد وصال . فرقت : آتش هر جانْت ْ را هیزم منم و آتش دیگرْت ْ را هیزم پده . رودکی .دلی که پر از زوغ هجران
هجرانلغتنامه دهخداهجران . [ هَِ ] (ع مص ) جدایی کردن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (شمس اللغات ). هجر. || از کسی بریدن . (تاج المصادر بیهقی ) (شمس اللغات ) (آنندراج ) (از معجم متن اللغة)(از اقرب الموارد). هجر. || گذاشتن چیزی را و ترک دادن . (منتهی الارب ). ترک کردن چیزی و واگذاشتن
حجرانلغتنامه دهخداحجران . [ ح َ ج َ ] (ع اِ) زر و سیم . (مهذب الاسماء). طلا ونقره . ذهب و فضة. در اصطلاح اکسیریان زر و سیم . (منتهی الارب ). حجرین کما یسمی الدرهم و الدینار الفنانین و النقدین . (النقود العربیة ص 161). || حجرالاسود مکه باصخره ٔ بیت المقدس . رجو
حجرانلغتنامه دهخداحجران .[ ح ِ ج َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان منگور بخش حومه ٔشهرستان مهاباد در چهل و پنج هزارگزی جنوب باختری مهاباد و بیست و شش هزار و پانصدگزی باختر شوسه ٔ مهاباد به سرودشت . کوهستانی و سردسیر است . محصول آن غلات ،توتون و حبوبات است . (فرهنگ جغرافیائی ایران ج <span class="hl"
حزیرانلغتنامه دهخداحزیران . [ ح َ ] (اِ) نام ماه نهم است از سال رومیان و نام روز اول تابستان هم هست . (برهان قاطع). ماه اول تابستان . (شرفنامه ٔ منیری ) (السامی فی الاسامی ). و آن سی روز است . سرطان . تیر. ابن بطوطة گوید: و اول ابتداء زیادته [ زیادة النیل ] فی حزیران و هو یونیة - انتهی . ماه او
هجراندوستلغتنامه دهخداهجراندوست . [ هَِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان میشه پاره ٔبشخ کلبیر اهر، واقع در 9/5 هزارگزی باختر کلیبر و 10 هزارگزی راه شوسه ٔ اهر به کلیبر. ناحیه ای است کوهستانی ، معتدل و دارای 42
تب هجرانلغتنامه دهخداتب هجران . [ ت َ ب ِ هَِ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) تب هجر. سوز و گداز دوری .حرارت فراق . تبی که از هجران عارض شود : از تب هجران تو ناخن کبودپیش تو انگشت زنان کالامان . خاقانی (دیوان چ عبدالرسولی ص <span class="hl" dir="ltr
هجراندوستلغتنامه دهخداهجراندوست . [ هَِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان میشه پاره ٔبشخ کلبیر اهر، واقع در 9/5 هزارگزی باختر کلیبر و 10 هزارگزی راه شوسه ٔ اهر به کلیبر. ناحیه ای است کوهستانی ، معتدل و دارای 42
ذوهجرانلغتنامه دهخداذوهجران . [ هََ ج َ ] (اِخ ) ابن نسمی از بنومیثم بن سعد. یکی از اقیال و اذواء یمن است .
تب هجرانلغتنامه دهخداتب هجران . [ ت َ ب ِ هَِ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) تب هجر. سوز و گداز دوری .حرارت فراق . تبی که از هجران عارض شود : از تب هجران تو ناخن کبودپیش تو انگشت زنان کالامان . خاقانی (دیوان چ عبدالرسولی ص <span class="hl" dir="ltr