هدابلغتنامه دهخداهداب . [ هَِ ] (ع اِ) ج ِ هُدّاب . (منتهی الارب ). رجوع به هُدّاب شود. || ج ِ هَدَب . (منتهی الارب ). رجوع به هدب شود.
هدابلغتنامه دهخداهداب . [ هَُدْ دا ] (ع ص ) درمانده ٔ گران سنگ کندخاطر. (منتهی الارب ). الغبی الثقیل . (اقرب الموارد). || گرانجان . (منتهی الارب ) || (اِ) برگی که پهنا ندارد. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). ج ، هِداب . (منتهی الارب ). || ریشه و پرزه ٔ جامه که از پهنای آن باقی ماند. (منتهی الار
هضابلغتنامه دهخداهضاب . [ هَِ ] (ع اِ) ج ِ هضبة. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ). کوهها و پشته ها : بر معاطف آن شعاب و مخارم آن هضاب اطلاع یافته بود. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ). هامون از ازدحام کتاب با هضاب سرافرازی کرد. (جهانگشای جوینی ).
حدابلغتنامه دهخداحداب . [ ح ِ ] (اِخ ) (... بنی شبابة)کوههائی است در سراة که بنوشبابة در آن سکنی داشته اند و ایشان قومی از بنی فهم بن مالک بوده اند. (لسان العرب و شرح قاموس از حاشیه ٔ عیون الاخبار ج 3 ص 205).
حدابلغتنامه دهخداحداب . [ ح ِ ] (اِخ ) موضعی است به حزن بنی یربوع و یوم حداب ، نام جنگی است عرب را بدانجای میان قبیله ٔ بکربن وائل با بنی سلیط. (معجم البلدان ).
هدابدلغتنامه دهخداهدابد. [ هَُ ب ِ ] (ع ص ) شیر نیک خفته و جغرات شده .(منتهی الارب ). اللبن الخاثر جداً. (اقرب الموارد).
هداب الهجیمیلغتنامه دهخداهداب الهجیمی . [ هَُدْ دا بُل ْ هََ می ی ] (اِخ ) یکی از فصحای عرب . (ابن الندیم ).
هدبةلغتنامه دهخداهدبة. [ هَُ ب َ ] (اِخ ) ابن خالد محدثی است معروف به هداب . (منتهی الارب ). رجوع به هداب شود.
مهدبلغتنامه دهخدامهدب . [ م ُ هََ دْ دَ ] (ع ص )دمقس مهدب ؛ دیبای پرزه دار. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). دیبای دارای هداب (پرزه ). (از اقرب الموارد).
ریشه تابلغتنامه دهخداریشه تاب . [ ش َ / ش ِ] (نف مرکب ) آنکه ریشه ها و طره های پرده و جامه را بتابد. || هَدّاب . (ملخص اللغات حسن خطیب ) (از دهار). فتال . (دهار) (مهذب الاسماء). ریسمان تاب .
حسینلغتنامه دهخداحسین . [ ح ُ س َ ] (اِخ ) ابن هداب بن محمدبن ثابت دیری نوری منسوب به یکی از قرای حله ٔ سیفیه است و در 12 رجب 562 هَ . ق . درگذشت . نحوی ، لغوی ، قاری ، شاعر بود و شعر وی در معجم الادباء چ مارگلیوث ج <span cla
هداب الهجیمیلغتنامه دهخداهداب الهجیمی . [ هَُدْ دا بُل ْ هََ می ی ] (اِخ ) یکی از فصحای عرب . (ابن الندیم ).
هدابدلغتنامه دهخداهدابد. [ هَُ ب ِ ] (ع ص ) شیر نیک خفته و جغرات شده .(منتهی الارب ). اللبن الخاثر جداً. (اقرب الموارد).
اهدابلغتنامه دهخدااهداب . [ اَ ] (ع اِ) ج ِ هَدَب . || ج ِ هُدب و هُدُب . (ناظم الاطباء). رجوع به کلمات مذکور شود.
اهدابلغتنامه دهخدااهداب . [ اِ ] (ع مص ) دراز وفروهشته شاخ گردیدن درخت . (منتهی الارب ) (آنندراج ). دراز گردیدن و فروهشته شاخ گردیدن . (ناظم الاطباء).
اهدابفرهنگ فارسی معین( اَ ) [ ع . ] (اِ.) جِ هُدب . 1 - مژه های چشم . 2 - برگ های نازک و باریک . 3 - ریشة باریک جامه .