هدملغتنامه دهخداهدم . [ هََ ] (ع مص ) دوار سر رسیدن مرد را از سواری کشتی . || پشت شکستن . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || هدام عارض شدن مرد را. (از اقرب الموارد). || شکستن بنا. (منتهی الارب ). شکستن و افکندن بناء. (اقرب الموارد). || ویران کردن . (منتهی الارب ). ویرانی :</s
هدملغتنامه دهخداهدم . [ هََ / هََ دَ ] (ع ص ) خون رایگان و باطل . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به هدر شود.
هدملغتنامه دهخداهدم . [ هََ دَ ] (اِخ ) زمینی است . (منتهی الارب ). در شعر زهیر نام آن آمده است . (معجم البلدان ).
هدملغتنامه دهخداهدم . [ هََ دَ ] (ع اِ) آنچه از کرانه ٔ چاه فرودریده در چاه افتاده باشد: دماؤهم بینهم هدم ای هدر. (از منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || هرچه ویران شود و فروافتد. || آنچه از گیاه در سال اول باقی مانده . (اقرب الموارد).
اصطلاحidiomواژههای مصوب فرهنگستانزنجیرهای از چند واژه که یک واحد معنایی محسوب میشود و معنای آن سرجمع معنای واژههای سازندهاش نیست
پارهاصطلاحidiom chunkواژههای مصوب فرهنگستانبخشی از اصطلاح که در طی فرایند نحوی از بقیة آن جدا شده است
فاصلهیاب الکترونیکیelectronic distance measurement, EDMواژههای مصوب فرهنگستانوسیلهای الکترونیکی که برای اندازهگیری فاصله براساس خواص امواج الکترومغناطیسی عمل میکند
همتافتگر فزودـ فرودadd-drop multiplexer, ADMواژههای مصوب فرهنگستانافزارهای که بیتنشانکهایی را از جریان بیت رقمی بیرون میآورد و بیتنشانکهای دیگری را در آن میگنجاند
هدمانلغتنامه دهخداهدمان . [ هََ ] (اِ) به معنی ایثار است و آن از خود گرفتن و به دیگری صرف کردن باشد. (برهان ). برساخته ٔ فرقه ٔ آذرکیوان است . (حاشیه ٔ برهان چ معین ).
هدمللغتنامه دهخداهدمل . [ هَِ دَ ] (ع ص ، اِ) جامه ٔ کهنه . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || مرد گران . (منتهی الارب ). || پشته ٔ بلند فراهم آمده . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد).
هدمللغتنامه دهخداهدمل . [ هَِ م ِ ] (ع ص ) جامه ٔ کهنه و دیرینه . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || بسیارموی ژولیده . (منتهی الارب ). کثیرالشعر. || قدیم کهنه . (اقرب الموارد).
اهداملغتنامه دهخدااهدام . [ اَ] (ع اِ) ج ِ هِدم . جامه ٔ کهنه و در پی کرده یا خاص است به گلیم پشمینه . (آنندراج ) (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). جامه های کهنه . (مؤید). و رجوع به هدم شود.
هدمانلغتنامه دهخداهدمان . [ هََ ] (اِ) به معنی ایثار است و آن از خود گرفتن و به دیگری صرف کردن باشد. (برهان ). برساخته ٔ فرقه ٔ آذرکیوان است . (حاشیه ٔ برهان چ معین ).
هدمللغتنامه دهخداهدمل . [ هَِ دَ ] (ع ص ، اِ) جامه ٔ کهنه . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || مرد گران . (منتهی الارب ). || پشته ٔ بلند فراهم آمده . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد).
هدمللغتنامه دهخداهدمل . [ هَِ م ِ ] (ع ص ) جامه ٔ کهنه و دیرینه . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || بسیارموی ژولیده . (منتهی الارب ). کثیرالشعر. || قدیم کهنه . (اقرب الموارد).
زهدملغتنامه دهخدازهدم . [ زَ دَ ] (ع اِ) شیر بیشه . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || چرغ یا چوزه ٔ باز. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). جوجه ٔ بازی . (از اقرب الموارد).
زهدملغتنامه دهخدازهدم .[ زَ دَ ] (اِخ ) یکی از ابارق که چند موضعاند. (منتهی الارب ) (از آنندراج ). رجوع به معجم البلدان شود.
مدهدملغتنامه دهخدامدهدم . [ م ُ دَ دِ ] (ع ص ) ویران سازنده و براندازنده . (از آنندراج ) (ناظم الاطباء). هادم . (از متن اللغة). نعت فاعلی است از دهدمة. کسی که برگرداند بعض چیزی را بر بعض . (آنندراج ): دهدم الشی ٔ؛ قلب بعضه علی بعض . (متن اللغة). رجوع به دهدمة شود. || شکننده . (ناظم الاطباء). د
متدهدملغتنامه دهخدامتدهدم . [ م ُ ت َ دَ دِ ] (ع ص ) بیفتنده . (آنندراج ). افتاده و ساقط شده . (ناظم الاطباء). و رجوع به تدهدم شود.