هدهدلغتنامه دهخداهدهد. [ هََ هََ ] (ع اِ) آواز جن . (منتهی الارب ). اصوات جن است و واحد ندارد. (اقرب الموارد).
هدهدلغتنامه دهخداهدهد. [ هَُ دَ هَِ ] (ع اِ) پوپک .(منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به هُدهُد شود.
هدهدلغتنامه دهخداهدهد. [ هَُ هَُ ] (اِخ ) مرغ افسانه ای است که در دربار سلیمان میزیست . داستان این مرغ وپیام آوری او از سلیمان به جانب بلقیس ملکه ٔ سبا در سوره ٔ نمل آمده . رجوع به قرآن کریم سوره ٔ نمل شود.
هدهدلغتنامه دهخداهدهد. [ هَُ هَُ ] (ع اِ) هر مرغ که بانگ و فریاد کند. || کبوتر بسیاربانگ . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || پوپک . ج ، هداهد، هداهید. (منتهی الارب ). بوبو. بوبویه . پوپو. مرغ سلیمان . شانه سر. شانه سرک . بوبوک . ابوالربیع. ابوالاخبار. (یادداشت به خط مؤلف ). گوشت این پرنده در
هدهدفرهنگ فارسی عمیدپرندهای خاکیرنگ، کوچکتر از کبوتر با خالهای زرد، سیاه، و سفید که روی سرش دستهای پَر به شکل تاج یا شانه دارد؛ شانهبهسر؛ مرغ سلیمان؛ پوپک؛ شانهسرک؛ کوکله. Δ در خوشخبری به او مثل میزنند.
عضعضلغتنامه دهخداعضعض . [ ع َ ع َ ] (ع ص ) سخت بدخلق و عِض ّ،و برخی آن را خاص مذکر دانند. (از اقرب الموارد).
هدهدةلغتنامه دهخداهدهدة. [ هََ هََ دَ ] (ع اِ) بانگ کبوتر. ج ، هداهد. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || (مص ) بانگ کردن شتر و مرغ . (منتهی الارب ). || حرکت دادن کودک را تا به خواب شود. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || فرود آوردن چیزی را از بلندی به پستی . || نیز گویند: فلان یهدهد الی مجهولا؛
هدهدیلغتنامه دهخداهدهدی . [ هَُ هَُ ] (حامص ) هدهد بودن . و به کنایت کار هدهد سلیمان انجام دادن . قاصدی و پیام آوری از آن مستفاد شود : هم جم و هم محمدی کرده به خدمت درت روح و سروش آسمان هدهدی و کبوتری . خاقانی .رجوع به هدهد شود.
تاج هدهدلغتنامه دهخداتاج هدهد. [ ج ِ هَُ هَُ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) عبارت از پرهائی است که بصورت تاج باشد بر سر هدهد. (از آنندراج ) : به تاج هدهدم از ره مبر که باز سفیدچو باشه در پی هر صید مختصر نرود.حافظ.
عذاب هدهدلغتنامه دهخداعذاب هدهد. [ ع َ ب ِ هَُ هَُ ] (اِخ ) در تحفة العراقین این ترکیب واقع شده است چه ظاهراً وقتی حضرت سلیمان بر هدهد قهر کرده باشند. (از آنندراج ).
هدهدةلغتنامه دهخداهدهدة. [ هََ هََ دَ ] (ع اِ) بانگ کبوتر. ج ، هداهد. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || (مص ) بانگ کردن شتر و مرغ . (منتهی الارب ). || حرکت دادن کودک را تا به خواب شود. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || فرود آوردن چیزی را از بلندی به پستی . || نیز گویند: فلان یهدهد الی مجهولا؛
هدهدیلغتنامه دهخداهدهدی . [ هَُ هَُ ] (حامص ) هدهد بودن . و به کنایت کار هدهد سلیمان انجام دادن . قاصدی و پیام آوری از آن مستفاد شود : هم جم و هم محمدی کرده به خدمت درت روح و سروش آسمان هدهدی و کبوتری . خاقانی .رجوع به هدهد شود.
تاج هدهدلغتنامه دهخداتاج هدهد. [ ج ِ هَُ هَُ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) عبارت از پرهائی است که بصورت تاج باشد بر سر هدهد. (از آنندراج ) : به تاج هدهدم از ره مبر که باز سفیدچو باشه در پی هر صید مختصر نرود.حافظ.
رأس الهدهدلغتنامه دهخدارأس الهدهد. [ رَءْ سُل ْ هَُ هَُ ] (ع اِ مرکب ) بلغت اسکندریه قسمی از مخلصه ، و مخلصه نوعی گیاه خوشبوست از جنس بابونه . (مخزن الادویه ) (تحفه ٔ حکیم مؤمن ). نوعی ثعلب است . (از دزی ج 1 ص 495).
عین الهدهدلغتنامه دهخداعین الهدهد. [ ع َ نُل ْ هَُ هَُ ] (ع اِ مرکب ) چشم هدهد. || اسم مغربی آذان الفار رومی است . و در افریقیه بجهت عرق النساء استعمال می نمایند. (مخزن الادویة) (تحفه ٔ حکیم مؤمن ).
عذاب هدهدلغتنامه دهخداعذاب هدهد. [ ع َ ب ِ هَُ هَُ ] (اِخ ) در تحفة العراقین این ترکیب واقع شده است چه ظاهراً وقتی حضرت سلیمان بر هدهد قهر کرده باشند. (از آنندراج ).