هدیلغتنامه دهخداهدی . [ هََدْی ْ ] (ع اِ) آن چارپای که به مکه برند و ذبح کنند. (ترجمان جرجانی ترتیب عادل ). آنچه به حرم برده شوداز چارپایان و گویند آنچه برای قربان کردن برند. (از اقرب الموارد). قربانی که به مکه فرستند. (منتهی الارب ). در این معنی در عربی به فتح اول و کسر دوم و تشدید سوم است
هدیلغتنامه دهخداهدی . [ هَُ ] (ع اِمص ) ممال هُدی ̍ به معنی رشاد و هدایت : هر شبی تا روز زین شوق هدی او رفیق راه اعلی میزدی . مولوی .رجوع به هُدی ْ و هدایت و هدایة شود.
هدیلغتنامه دهخداهدی . [ هَُ دا ] (ع مص ) راه راست نمودن کسی را. (منتهی الارب ). راه نمودن . (ترجمان علامه جرجانی ، ترتیب عادل ). اشاره کردن کسی را. (اقرب الموارد). || یافتن راه را. (منتهی الارب ). مقابل ضلالت . (یادداشت به خط مؤلف ) (اقرب الموارد). || (اِ) روزی . (منتهی الارب ) (اقرب الموار
هدیلغتنامه دهخداهدی . [ هََ دْی ْ ] (اِ) به معنی دیمه باشد و آن زراعتی است که از آب باران حاصل میشود. (برهان ).
حدیلغتنامه دهخداحدی . [ ح َ دا ](ع ق ) هرگز. هگرز. هیچوقت . هیچگاه . ابداً. همیشه : لاافعله حدی الدهر (منتهی الارب )؛ ای ابداً.
حدیلغتنامه دهخداحدی . [ ح ُ دا ] (ع اِ) سرودی که شتربانان عرب سرایند شتران را تا تیز روند : نبینی شتر بر حدای عرب که چونش برقص اندر آرد طرب . سعدی (بوستان ).منزل سلمی که بادش هردم از ما صد سلام پر حدای ساربانان بینی و بانگ جرس
حذیلغتنامه دهخداحذی . [ ح َذْی ْ ] (ع مص ) گزیدن شیر تیز و جز آن زبان را. || بسیار درانیدن ، چنانکه پوست را. || حذی به سکین ؛ بریدن به کارد. || حذی به لسان ؛ غیبت کردن کسی را. (از منتهی الارب ). || حذی لسان ؛ زبانگز شدن . گزیدن زبان .
هدیملغتنامه دهخداهدیم . [ هََ ] (ع اِ) گیاه باقیمانده ٔ سال اول . (منتهی الارب ). باقی نبات عام الاول . (اقرب الموارد).
هدیلولغتنامه دهخداهدیلو. [ هََ ] (اِخ )دهی است از دهستان انگوت بخش گرمی شهرستان اردبیل . واقع در 35 هزارگزی شمال گرمی و چهارهزارگزی راه شوسه ٔ بیله سوار به گرمی . جایی است واقع در جلگه ، گرمسیرو دارای 164 تن سکنه . از چشمه مشر
هدیالغتنامه دهخداهدیا. [ هَُ دَی ْ یا ] (ع اِ) مثل و مانند. یقال : رمیت بسهم ثم بسهم آخر هدیاه ای قصده . (منتهی الارب ). و یقال : لک عندی هدیاها. (اقرب الموارد).
هدیتلغتنامه دهخداهدیت . [ هََ دی ی َ ] (ع اِ) هدیه . پیشکشی . تقدیمی .آنچه به دوستی فرستند در شادی و تهنیت : نظری به دوستان کن که هزار بار از آن به که تحیتی نویسی و هدیتی فرستی . سعدی .رجوع به هدیةشود.
هدیدلغتنامه دهخداهدید. [ هََ ] (ع ص ) مرد دراز. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || (اِ) بانگ . (منتهی الارب ). دوی الهاد و دوی الصوت . (اقرب الموارد). فدید. رجوع به فدید شود. || (مص ) بانگ برآوردن دیوار و جز آن وقت فرورفتن . (منتهی الارب ). هده . بانگ کردن و بیوفتیدن دیوار و جز آن . (تاج المصا
هدیملغتنامه دهخداهدیم . [ هََ ] (ع اِ) گیاه باقیمانده ٔ سال اول . (منتهی الارب ). باقی نبات عام الاول . (اقرب الموارد).
هدیلولغتنامه دهخداهدیلو. [ هََ ] (اِخ )دهی است از دهستان انگوت بخش گرمی شهرستان اردبیل . واقع در 35 هزارگزی شمال گرمی و چهارهزارگزی راه شوسه ٔ بیله سوار به گرمی . جایی است واقع در جلگه ، گرمسیرو دارای 164 تن سکنه . از چشمه مشر
هدیالغتنامه دهخداهدیا. [ هَُ دَی ْ یا ] (ع اِ) مثل و مانند. یقال : رمیت بسهم ثم بسهم آخر هدیاه ای قصده . (منتهی الارب ). و یقال : لک عندی هدیاها. (اقرب الموارد).
هدیتلغتنامه دهخداهدیت . [ هََ دی ی َ ] (ع اِ) هدیه . پیشکشی . تقدیمی .آنچه به دوستی فرستند در شادی و تهنیت : نظری به دوستان کن که هزار بار از آن به که تحیتی نویسی و هدیتی فرستی . سعدی .رجوع به هدیةشود.
هدیدلغتنامه دهخداهدید. [ هََ ] (ع ص ) مرد دراز. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || (اِ) بانگ . (منتهی الارب ). دوی الهاد و دوی الصوت . (اقرب الموارد). فدید. رجوع به فدید شود. || (مص ) بانگ برآوردن دیوار و جز آن وقت فرورفتن . (منتهی الارب ). هده . بانگ کردن و بیوفتیدن دیوار و جز آن . (تاج المصا
درمهدیلغتنامه دهخدادرمهدی . [ دَ م َ ] (اِخ ) دزمهدی که شهری است به خوزستان . (از حدود العالم ). رجوع به دزمهدی شود.
دزمهدیلغتنامه دهخدادزمهدی . [ دِ زِ م َ ] (اِخ ) شهری است [ به خوزستان ] خرم و آبادان میان عراق و خوزستان بر لب رود نهاده . (حدود العالم ). (اصل آن درمهدی می باشد و تصحیح از حدود العالم چ دانشگاه است ).
راقم مشهدیلغتنامه دهخداراقم مشهدی . [ ق ِ م ِ م َ هََ ] (اِخ ) میرزا سعدالدین محمد پسر خواجه غیاث الدین که در شهرهای هندتجارت میکرد و پسرش سعدالدین نیز به هند رفت و به اسلام خان مشهدی شاهجانی پیوست و از وی نیکوییهای فراوان دید و چنانکه از نوشته ٔ تذکره ٔ نصرآبادی (ج 4</sp
راقم مشهدیلغتنامه دهخداراقم مشهدی . [ ق ِ م ِ م َ هََ ](اِخ ) از شعرای اواخر قرن سیزده خراسان میباشد که در سال چاپ دیوانش در مشهد بسال 1294 هَ . ق . زنده بوده است . قدیمی ترین اشعار او مربوط به تاریخ ورود شادروان تاج الشعرا میرزا نصراﷲ شهاب اصفهانی به مشهد (<span c
حجت مشهدیلغتنامه دهخداحجت مشهدی . [ ح ُج ْ ج َ ت ِ م َ هََ ] (اِخ ) سیدمهدی بن غیاث الدین ملقب به پیشنماز مشهدی . نصرآبادی در تذکره ٔ خود احوال او را یاد کرده گوید از کودکی علم آموخت و دیوانی مشتمل بر چهارهزار بیت دارد و من آنرا ندیده ام . در مطلع الشمس نیز احوالش آورده و در تذکره ٔ غنی نیز یاد شد