حریرپوشلغتنامه دهخداحریرپوش . [ ح َ ] (نف مرکب ) که حریر پوشیده باشد. || کنایه از درخت سبز پربرگ : در باغ کنون حریرپوشان بینی بر کوه صف گهرفروشان بینی .منوچهری .
یاررسلغتنامه دهخدایاررس . [ یارْ رَ ] (نف مرکب ) مددکار و یاری دهنده . (برهان ). صاحب آنندراج گوید، معنی ترکیبی آن من حیث القیاس رسنده ٔ به یار صحیح میشود که عبارت از ممد و معاون باشد لیکن به معنی مصدری مستعمل است یعنی یاررسی که عبارت از مدد و معونت باشد. حکیم فردوسی گوید :</s
یاررسفرهنگ فارسی عمید۱. یاری؛ مدد: ◻︎ بههرحال خواهند از او یاررس / که او را جهاندار یار است و بس (فردوسی: لغتنامه: یاررس).۲. (صفت) کسی که به یار و دوست خود رسیدگی و کمک بکند؛ یاریدهنده؛ مددکار؛ یاریرس.
هرروزهلغتنامه دهخداهرروزه . [ هََ زَ / زِ ] (ص نسبی ) مرکب از «هر» + «روز» + «ها»که پساوند نسبت است . (حاشیه ٔ برهان چ معین ). پیوسته . (برهان ). || (اِ مرکب ) ورد و اوراد و آن دعایی یا اسمی باشد که همه روز بخوانند. (برهان ).
هرروزهفرهنگ فارسی معین(هَ زِ) 1 - (ق مر.) پیوسته ، دایماً. 2 - (ص مر.) آن چه که در هر روز یک بار انجام پذیرد. 3 - (اِمر.) سوره ای یا دعایی یا اسمی که هر روز آن را باید بخوانند، ورد.
یومیهلغتنامه دهخدایومیه . [ ی َ / یُو می ی َ / ی ِ ] (از ع ، ص نسبی ، اِ) روزانه . هرروز. هرروزه . همه روزه . (یادداشت مؤلف ). روزانه و هرروزی . (ناظم الاطباء). || چیزی که هرروز به طور استمرار به کسی می دهند. (ناظم الاطباء).
سکه کنیلغتنامه دهخداسکه کنی . [ س ِک ْ ک َ / ک ِ ک َ ] (حامص مرکب ) عمل سکه کردن و سکه زدن : استادان سکه کن هرروز بشغل سکه کنی اشتغال مینمایند. (تذکرة الملوک چ 2 ص 22).<b
تغییرعقیدهدادنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: اختیار فردی؛ عام دهدادن، معذرت خواستن، بهانه آوردن، عذرخواستن، دبه درآوردن، پس گرفتن▼، بیعزم بودن، استعفا دادن، برگشتن، توبه کردن، دوپهلو صحبت کردن، منصرف شدن، صرفنظر کردن ثبات فکری نداشتن، بهراحتی تحت تأثیر قرار گرفتن هرروز یک سازی زدن
روزانهلغتنامه دهخداروزانه . [ ن َ / ن ِ ] (ص نسبی ، ق مرکب ) آنچه هرروز بکسی داده شود. (آنندراج ). یومی . (ناظم الاطباء). آنچه بیک روز از طعام یا مزد یا پول برای کسی مقررکرده اند. (از فرهنگ نظام ). || هرروزی . (ناظم الاطباء). یومیه . (یادداشت مؤلف ). هر روز. گ
هرروزهلغتنامه دهخداهرروزه . [ هََ زَ / زِ ] (ص نسبی ) مرکب از «هر» + «روز» + «ها»که پساوند نسبت است . (حاشیه ٔ برهان چ معین ). پیوسته . (برهان ). || (اِ مرکب ) ورد و اوراد و آن دعایی یا اسمی باشد که همه روز بخوانند. (برهان ).
هرروزهفرهنگ فارسی معین(هَ زِ) 1 - (ق مر.) پیوسته ، دایماً. 2 - (ص مر.) آن چه که در هر روز یک بار انجام پذیرد. 3 - (اِمر.) سوره ای یا دعایی یا اسمی که هر روز آن را باید بخوانند، ورد.