هرویلغتنامه دهخداهروی . [ هَِ رَ ] (اِ) دانه ای است مانند ماش که در میان باقلا بود. (رشیدی ). در برهان و سروری «هرول » ضبط شده است به لام و محشی رشیدی نویسد که در اکثر نسخ با یاء آمده است . (از حاشیه ٔ برهان چ معین ).
هرویلغتنامه دهخداهروی . [ هَِ رَ ] (اِخ ) امامی ... مداح سلاطین و وزرای کرمان بوده و اشعار بسیار خوب دارد و از جمله این لغز است :ثلث و خمس و زوج فردی را که خمس و سدس اوبی شک از حد عدد بیرون بود تصنیف کن بر قرار خویش باری دیگرش در بیت مال ضرب کن ، چون ضرب کردی آنگهی تضعیف کن <b
هرویلغتنامه دهخداهروی . [ هَِ رَ ] (اِخ ) دهی است از بخش پاوه ٔ شهرستان سنندج که از چشمه و رودخانه ٔ سیروان مشروب میشود. کار مردم زراعت و محصول عمده ٔ آنجا غله است . عده ای از اهالی به شغل گله داری گذران می کنند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5).
هرویلغتنامه دهخداهروی . [ هَِ رَ ] (اِخ ) زبانی بوده است از جمله ٔ هفت زبان فارسی . (برهان ). زبان فارسی را شامل پنج یا هفت زبان دانسته اند که هروی به عقیده ٔ فرهنگ نویسان قدیم یکی از سه لهجه ای است که متروک شده است و آن را در ردیف سگزی و زاولی که لهجه های متروک بوده است نام برده اند. (از مقد
روروro-ro, roll-on roll-offواژههای مصوب فرهنگستاننوعی بارگیری و تخلیه که در آن بار بر روی وسایل چرخدار ازطریق شیبراهه به کشتی وارد یا از آن خارج میشود
نمونهگیری ناحیهایarea samplingواژههای مصوب فرهنگستانروشی در نمونهگیری که در آن کل ناحیۀ مورد بررسی ابتدا به زیرناحیههای کوچکی تقسیم میشود و سپس نمونهای تصادفی از این زیرناحیهها انتخاب میشود
آرایۀ شلومبرگرSchlumberger array, Schlumberger electrode arrayواژههای مصوب فرهنگستانآرایهای که در آن زوجالکترودهای داخلی برای اندازهگیری ولتاژ، در مقایسه با زوجالکترودهای خارجی جریان، خیلی به هم نزدیکاند
آرایۀ وِنِرWenner array, Wenner electrode arrayواژههای مصوب فرهنگستانآرایهای با الکترودهای همفاصله و متقارن که میتواند در امتداد خط اندازهگیری گسترش یابد
رویۀ ریشهroot faceواژههای مصوب فرهنگستانبخشی از رویۀ شیار که داخل ریشۀ اتصال قرار دارد متـ . پاشنه land
هرویةلغتنامه دهخداهرویة. [ هََ رَ وی ی َ ] (ص نسبی ) منسوب به هرات . (منتهی الارب ). مؤنث هروی . رجوع به هروی شود.
حجر هرویلغتنامه دهخداحجر هروی . [ ح ُ هََ / هَِ رَ ] (اِخ ) و گویند اصفهانی است . از سعیدبن جبیر روایت دارد، و عمارةبن ابی حفصة از وی . ابوحاتم گوید: او را نشناسم . (لسان المیزان ج 2 ص 181).
حسامی هرویلغتنامه دهخداحسامی هروی . [ ح ُ ی ِ هَِ رَ ] (اِخ ) از اقربای محمدبن حسام الدین قهستانی است و بقوت حافظه معروف چنانکه حکایات طویل را به همان عبارت که در کتب دیده بر منبر میخواند. در جمعه هادر مسجد جامع هرات به وعظ میپرداخت و روزهای چهارشنبه در مزار پیر مجرد خواجه ابوالید احمد وعظ میکرد. (
حسن هرویلغتنامه دهخداحسن هروی . [ ح َ س َ ن ِ هَِ رَ ] (اِخ ) (شیخ ...) او راست : «انقلاب طوس » که در 1336 هَ . ق . چاپ شده است .
حامد وفالغتنامه دهخداحامد وفا. [ م ِ وَ ] (اِخ ) هروی . رجوع به حامدبن محمدبن عبداﷲبن معاذ هروی شود.
هرویةلغتنامه دهخداهرویة. [ هََ رَ وی ی َ ] (ص نسبی ) منسوب به هرات . (منتهی الارب ). مؤنث هروی . رجوع به هروی شود.
حجر هرویلغتنامه دهخداحجر هروی . [ ح ُ هََ / هَِ رَ ] (اِخ ) و گویند اصفهانی است . از سعیدبن جبیر روایت دارد، و عمارةبن ابی حفصة از وی . ابوحاتم گوید: او را نشناسم . (لسان المیزان ج 2 ص 181).
حسامی هرویلغتنامه دهخداحسامی هروی . [ ح ُ ی ِ هَِ رَ ] (اِخ ) از اقربای محمدبن حسام الدین قهستانی است و بقوت حافظه معروف چنانکه حکایات طویل را به همان عبارت که در کتب دیده بر منبر میخواند. در جمعه هادر مسجد جامع هرات به وعظ میپرداخت و روزهای چهارشنبه در مزار پیر مجرد خواجه ابوالید احمد وعظ میکرد. (
حسن هرویلغتنامه دهخداحسن هروی . [ ح َ س َ ن ِ هَِ رَ ] (اِخ ) (شیخ ...) او راست : «انقلاب طوس » که در 1336 هَ . ق . چاپ شده است .
تاش ماهرویلغتنامه دهخداتاش ماهروی . [ ش ِ ] (اِخ ) سپهسالار خوارزمشاه (آلتونتاش ) از امرای غزنوی بود که در جنگ علی تکین کشته شد. رجوع به تاریخ بیهقی چ فیاض ص 374 و چ ادیب ص 381 شود.