هزارهلغتنامه دهخداهزاره . [ هََ / هَِ رَ / رِ ] (اِ) پهلوی هزارک . هزار سال پس از تاریخ معیّن . (حاشیه ٔ برهان چ معین ). هزار سال . ده صد سال . یک دوره ٔ هزارساله از تاریخ . (از یادداشتهای مؤلف ) : از
هزارهلغتنامه دهخداهزاره . [ هََ / هَِ رَ / رِ ] (اِ) حصه ٔ پایین دیوار. (حاشیه ٔ برهان چ معین ). ایزار. ایزاره .ازار. ازاره ، و آن قسمی از دیوار است که با آجر و سنگ و جز آن از زمین بردارند تا کف تاقچه ٔ زیرین . (یادداشت به خط
هزارهلغتنامه دهخداهزاره . [هَِ / هََ رَ ] (اِخ ) قومی از افاغنه . (آنندراج ). طایفه ای از عشایر شیعی مذهب . (یادداشت به خط مؤلف ).
هزارهفرهنگ فارسی عمید۱. دورۀ هزارساله.۲. مراسمی که به مناسبت هزارمین سال تولد یا درگذشت کسی برپا شود.۳. [قدیمی] گروهی سپاهی متشکل از هزار نفر.
حجارةلغتنامه دهخداحجارة. [ ح ِ رَ ] (اِخ ) الحجارة. وادی الحجارة. نام شهری است به اندلس . رجوع به وادی الحجارة و معجم البلدان شود.
حجارةلغتنامه دهخداحجارة. [ ح ِ رَ ] (ع اِ) ج ِ حَجَر. (معجم البلدان ) (ترجمان القرآن ). و آن برخلاف قیاس است . و در دستور اللغة ادیب نطنزی آمده است که حجارة جمع حجرة است . حجاره . سنگها : شراب او سراب وجامش اودیه و نقل او حجاره و حصای او. م
حجورةلغتنامه دهخداحجورة. [ ح َج ْ جو رَ ] (ع اِ) حاجورة. خیزگیر. (مهذب الاسماء). و آن نوعی لعب یعنی بازی است . (آنندراج ). بازی است مر کودکان را. (ناظم الاطباء).
هزارهزارلغتنامه دهخداهزارهزار. [ هََ هََ / هَِ هَِ ] (عدد مرکب ، ص مرکب ، اِ مرکب ) هزار برابر هزار. یک میلیون : فراغت دل هزارهزار مردم . (تاریخ بیهقی ). خراج پارس سی وشش هزارهزار درهم برآمد چنانکه سه هزارهزار دینار باشد. (فارسنامه ٔابن بل
چشمه هزارهلغتنامه دهخداچشمه هزاره . [ چ ِ م ِ هََ رِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان مرکزی بخش فریمان شهرستان مشهد که در 10هزارگزی خاور فریمان واقع است . دامنه و معتدل است و12 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج <span class="hl" d
چچ هزارهلغتنامه دهخداچچ هزاره . [ ] (اِخ ) مؤلف انجمن آرا وصاحب آنندراج نویسند: «نام بلوکی است از توابع کابل که مشتمل بر سی چهل قریه است . هوایش گرم و سازگار وآبش خوشگوار است و اندکی نخلستان دارد. قریه ٔ حیدر نیز جزء این بلوک است ». (از انجمن آرا) (آنندراج ).
پنج هزارهلغتنامه دهخداپنج هزاره . [ پ َ هََ رَ ] (اِخ ) از دهستانهای اشرف . عده ٔ قری ̍ 16 و مساحت آن 20 فرسنگ است مرکز آن گلوگاه و حد شمالی آن دریا و حد شرقی رود پی و حد جنوبی چهاردانگه و حد غربی شهر اشرف است . سکنه ٔ آن <span cl
بیرارواژهنامه آزاددر زبان هزاره به معنی برادر است که دربین هزاره های جهان رواج دارد. در لهجۀ هزاره گی، به معنی برادر است.
هزارهزارلغتنامه دهخداهزارهزار. [ هََ هََ / هَِ هَِ ] (عدد مرکب ، ص مرکب ، اِ مرکب ) هزار برابر هزار. یک میلیون : فراغت دل هزارهزار مردم . (تاریخ بیهقی ). خراج پارس سی وشش هزارهزار درهم برآمد چنانکه سه هزارهزار دینار باشد. (فارسنامه ٔابن بل
هزاره گراییواژهنامه آزادواژۀ هزاره گرایی ترجمۀ Millenarianism یا Millennialism یا chiliasm در زبان انگلیسی است. در دیگر زبان های اروپایی نیز واژه های مترادفی دارد.
چشمه هزارهلغتنامه دهخداچشمه هزاره . [ چ ِ م ِ هََ رِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان مرکزی بخش فریمان شهرستان مشهد که در 10هزارگزی خاور فریمان واقع است . دامنه و معتدل است و12 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج <span class="hl" d
چچ هزارهلغتنامه دهخداچچ هزاره . [ ] (اِخ ) مؤلف انجمن آرا وصاحب آنندراج نویسند: «نام بلوکی است از توابع کابل که مشتمل بر سی چهل قریه است . هوایش گرم و سازگار وآبش خوشگوار است و اندکی نخلستان دارد. قریه ٔ حیدر نیز جزء این بلوک است ». (از انجمن آرا) (آنندراج ).
سپرهزارهلغتنامه دهخداسپرهزاره . [ س َ پ َ هََ / هَِ رَ / رِ ] (اِ مرکب ) نوعی از مجنه ، بسبب بسیار توبرتو بودن بدین نام خوانده اند. (آنندراج ) (بهار عجم ) : هر جا که کثرتی است نمودار وحدت است باشد
پنج هزارهلغتنامه دهخداپنج هزاره . [ پ َ هََ رَ ] (اِخ ) از دهستانهای اشرف . عده ٔ قری ̍ 16 و مساحت آن 20 فرسنگ است مرکز آن گلوگاه و حد شمالی آن دریا و حد شرقی رود پی و حد جنوبی چهاردانگه و حد غربی شهر اشرف است . سکنه ٔ آن <span cl
باغ صدهزارهلغتنامه دهخداباغ صدهزاره . [ غ ِ ص َ هَِ رَ ] (اِخ ) همان باغ صدهزار است که نزدیک غزنین بوده است : امیرمسعود پس از خلعت علی میکائیل بباغ صد هزاره رفت و به صحرا آمد... و سلطان یک هفته بباغ صدهزاره ببود. (تاریخ بیهقی چ غنی و فیاض ص 360</spa