هزاهزلغتنامه دهخداهزاهز. [ هَُ هَِ ] (ع ص ) سبک . || شتاب . (منتهی الارب ). || ماء هزاهز؛ آب بسیار روان . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || پرصدا: بعیر هزاهز؛ ای شدیدالصوت . (اقرب الموارد).
هزاهزلغتنامه دهخداهزاهز. [هََ هَِ ] (ع اِ) در مؤیدالفضلا در جنب لغات فارسی نوشته شده . جنبش و حرکتی را گویند که از ترس خصم در میان لشکر به هم رسد، و در کنزاللغه به معنی فتنه ها نوشته شده که جمع فتنه باشد. (برهان ). فتنه ها که مردمان در آن جنبند. (منتهی الارب ). آشوب و فتنه و سروصدا. پریشانی و
هزاهزفرهنگ فارسی عمید۱. فتنهها و حوادثی که مردم را به جنبوجوش بیاورد: ◻︎ روارو برآمد ز راه نبرد / هزاهز درآمد به مردان مرد (نظامی۵: ۸۳۵).۲. جنگها؛ شداید.
هجاهجلغتنامه دهخداهجاهج . [ هَُ هَِ ] (ع ص ) ستبر و کلفت و ضخیم . (ناظم الاطباء). سطبر. (منتهی الارب ). ضخیم . (اقرب الموارد). ضخم از مردم . (از معجم متن اللغة). || کثیرالصوت ؛ بسیارآواز. (از معجم متن اللغة).
هزهزلغتنامه دهخداهزهز. [ هَُ زَ هَِ ] (ع ص ) آب بسیار و روان . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || صاف از آب و شمشیر: ماء هزهز و سیف هزهز؛ صاف . (از اقرب الموارد).
هزهزلغتنامه دهخداهزهز. [ هَُ هَُ ] (ع ص ) آب بسیار و روان . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || بئر هزهز؛ چاه دورتک . (منتهی الارب ). چاه عمیق . (از اقرب الموارد). || نهر هزهز؛ جوی جنبان . (منتهی الارب ). که موج زند از صافی . (از اقرب الموارد).
عیزعیزلغتنامه دهخداعیزعیز. [ زَ زَ / ع َ زَ ع َ زَ ] (ع صوت مرکب ) کلمه ای است مبنی بر فتح که بدان میش را زجر کنند. (ازمنتهی الارب ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
فرموشیدنفرهنگ فارسی عمید= فراموش ⟨ فراموش کردن: ◻︎ نفرموشم ز دل یاد تو هرگز / نه روز رام نه روز هزاهز (فخرالدیناسعد: ۱۱۳).
فرموشیدنلغتنامه دهخدافرموشیدن . [ ف َ دَ ] (مص ) فراموشیدن . فراموش کردن . (یادداشت به خط مؤلف ) : که شهر و راه مینو رامفرموش سخنهایم به گوش دلت بنیوش . فخرالدین اسعد.نفرموشم ز دل یاد تو هرگزنه روز رزم و نه روز هزاهز. <p class
توفلغتنامه دهخداتوف . (اِ صوت ) صدای کوه را گویند و شور و غوغا و غلغله را نیز گفته اند که در کثرت مردم وجانوران درافتد و در این معنی به جای حرف اول «نون » هم آمده است . (برهان ) (از ناظم الاطباء) (از فرهنگ رشیدی ). فریاد و صدا و غوغا و جنبش وانقلاب و برهم خوردگی و توفیدن مصدر آن است و آن را
تب ربعلغتنامه دهخداتب ربع. [ ت َ ب ِ رِ ] (ترکیب وصفی ، اِمرکب ) رِبْع. تب که یک روز گیرد و دو روز گذارد. (منتهی الارب ). تب چهارم . حمی الرابع : و بترین تبها که با این تب [سل ] آمیخته گردد تب خمس است ، پس ربع، پس شطرالغب ، پس نایبه . (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ).تا بیدرنگ
نوفیدنلغتنامه دهخدانوفیدن . [ دَ ] (مص ) غریدن . (برهان قاطع) (آنندراج ).بانگ برزدن . به آواز بلند بانگ کردن و نعره زدن و فریاد کردن . (ناظم الاطباء). صدا کردن عموماً. (برهان قاطع). بازگشت نمودن آواز. (ناظم الاطباء) : خروشی برآورد اسفندیاربنوفید از آواز او کوهسار