هزاکلغتنامه دهخداهزاک . [ هَُ / هََ ] (ص ) زشت . || زبون . || ابله و نادان . (برهان ). ابله و نادان که زود فریفته شود. (اسدی ) : که یارد داشت با او خویشتن راست نباید بود مردم را هزاکا. دقیقی .همانا
هزاکفرهنگ فارسی عمید۱. کسی که زود فریب بخورد و فریفته شود؛ ابله؛ نادان: ◻︎ که یارد داشت با او خویشتن راست؟ / نباید بود مردم را هزاکا (دقیقی: ۹۵).۲. زبون.
جک بارگیریloading jackواژههای مصوب فرهنگستانجکی که بعد از استقرار ماشین بارزن برای ثابت نگه داشتن آن باز میشود و بر روی زمین قرار میگیرد
واماندگی جکjack stallواژههای مصوب فرهنگستانوضعیتی که در آن بار آئرودینامیکی وارد بر سطح بر نیروی فعالگر غلبه میکند
ابلهفرهنگ مترادف و متضاداحمق، بیشعور، بیعرضه، بیعقل، پخمه، خل، رعنا، ساده، سفیه، کالیوه، کانا، کمعقل، کمهوش، کودن، گاوریش، گول، نادان، هزاک
هرگلغتنامه دهخداهرگ . [ هَُ ] (ص ) احمق و بی عقل . (برهان ) (جهانگیری ). || مبهوت . (برهان ) (جهانگیری ). مؤلف سراج آن را مصحف هزک و هزک را مخفف هزاک دانسته است . (از حاشیه ٔ برهان چ معین ، از نظام ).
فغاکلغتنامه دهخدافغاک . [ ف َ ] (ص ) ابله . نادان . (یادداشت مؤلف ) (فرهنگ فارسی معین ) : آن کت کلوخ روی لقب کرد خوب کردایرا لقب گران نبود بر دل فغاک . منجیک .همانا به چشمت هزاک آمدم و یا چون تو ابله فغاک آمدم .<p class="a
غرةلغتنامه دهخداغرة. [ غ ِرْ رَ ] (ع مص ) فریفتن . بیهوده امیدوار کردن کسی را. (منتهی الارب ). گول زدن . حریص کردن به باطل . (از اقرب الموارد). غَرّ.غرور. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به غَرّ شود. || در «لطائف » غره به فتح اول و تشدیددوم به معنی فریفته شدن و به کسر اول و تشدید دوم به
احمقلغتنامه دهخدااحمق . [ اَ م َ ] (ع ص ) گول (مرد). کالیو. کالیوه . نادان . (مهذب الاسماء). بی عقل . غتفره . گاودل . گاوریش . کانا. دنگ . نابخرد. غراچه . لاده . کمله . ابله . (زوزنی ). دند. سفیه . بیهوش . خویله . (صحاح الفرس ). کم خرد. گزَر. مُدمَّغ. دبنگ . ببّه . (منتهی الارب ) (صراح ). بی