هزملغتنامه دهخداهزم . [ هََ ] (ع مص ) مهربانی کردن بر کسی . (منتهی الارب ). || انگشت خلانیدن در چیزی چنانکه مخاکچه پیدا آید. || زدن ِ کسی کسی را چنانکه مابین سرینش درآید و برآید ناف او. || چیزی از حق کسی بازشکستن . || بانگ کردن کمان . || چاه کندن . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || شکستن
هزملغتنامه دهخداهزم . [ هََ زِ ] (ع ص ) اسب منقاد و رام . (منتهی الارب ). فرس مطیع. || فرس هزم الصوت ؛ که صدایش به صدای رعد ماند. (اقرب الموارد).
حجملغتنامه دهخداحجم . [ ح َ ] (ع اِ) ستبرا. ستبری .ستبرنا. سطبری . سطبرا. گندگی . کلفتی . هنگفتی . ضخامت . ثخن . فداء. جسامت : با قلت اجزاء و خفت حجم مشتمل است بر شرح مواقف و مقامات سلطان محمود سبکتکین و برخی از احوال آل سامان . (تاریخ یمینی . نسخه ٔخطی کتابخانه ٔ مؤ
حجملغتنامه دهخداحجم . [ ح َ ] (ع مص ) بازداشتن . منع کردن از چیزی . بستن دهان شتر تا نگزد. || مکیدن کودک پستان مادر را.مَص ّ. نیشتر زده خون مکیدن به شیشه و شاخ . حجامت کردن . || گوشت باز کردن از استخوان وقت خوردن . || برآمدن پستان دختر. (منتهی الارب ).
حجیملغتنامه دهخداحجیم . [ ح َ ] (ع ص ) ستبر. سطبر. ضخیم . ضخم . کلفت . هنگفت . گنده . گنجا . صفت از حجم . قیاساً این کلمه صحیح است مانند طویل و عریض و عمیق و در محاورات فارسی زبانان به معنی بزرگ حجم و ضخیم مستعمل است ، لکن ظاهراً عرب آنرا استعمال نکرده است یا من نیافته ام . رجوع به نشریه ٔ دا
هزمانلغتنامه دهخداهزمان . [ هََ ] (اِخ ) جایی است که چاههای جریر در آنجا بود و اهل آن شکایت به حضرت نبوی بردند، آن حضرت امر آنان را فیصل داد. (معجم البلدان ).
هزمانلغتنامه دهخداهزمان . [ هََ ] (ق ) مخفف هر زمان باشد که افاده ٔ هر دم و هر ساعت می کند. (برهان ) : آسمان آسیای گردان است آسمان آسِمان کند هزمان . کسائی .کز فروغ مکارمش هزمان مورچه بشمرد ز دور ضریر. خسرو
هزمانلغتنامه دهخداهزمان . [ هَُ ] (اِخ ) ده کوچکی است از بخش ساردوئیه ٔ شهرستان جیرفت . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 8).
هزمجةلغتنامه دهخداهزمجة. [ هََ م َ ج َ ] (ع اِ) سخن متتابع و پیاپی . || آمیزش آوازهای زائد. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد).
هزمرةلغتنامه دهخداهزمرة. [ هََ م َ رَ ] (ع اِ) جنبش سخت . (منتهی الارب ). حرکت شدید. (اقرب الموارد). || (مص ) نیک سرزنش و عتاب کردن . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || سختی نمودن . (منتهی الارب ). عنف . (اقرب الموارد).
حِمِرگویش دزفولیبعد از خوردن بیش از حد غذا حالت سنگینی معده همراه با سوزش و عدم توانایی هزم غذای سنگین
هزوملغتنامه دهخداهزوم . [ هَُ ](ع اِ) ج ِ هزم . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به هزم شود. || ج ِ هزمة. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). ج ِ هزمه ، به معنی هر جای نشیب و مغاک . (آنندراج ). رجوع به هزمة شود. || (مص ) به صبح نزدیک گردیدن شب . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد).
لشکر شکستنلغتنامه دهخدالشکر شکستن . [ ل َ ک َ ش ِ ک َ ت َ ] (مص مرکب ) هزم . (منتهی الارب ). بهزیمت دادن سپاه خصم .
هزمانلغتنامه دهخداهزمان . [ هََ ] (اِخ ) جایی است که چاههای جریر در آنجا بود و اهل آن شکایت به حضرت نبوی بردند، آن حضرت امر آنان را فیصل داد. (معجم البلدان ).
هزمانلغتنامه دهخداهزمان . [ هََ ] (ق ) مخفف هر زمان باشد که افاده ٔ هر دم و هر ساعت می کند. (برهان ) : آسمان آسیای گردان است آسمان آسِمان کند هزمان . کسائی .کز فروغ مکارمش هزمان مورچه بشمرد ز دور ضریر. خسرو
هزمانلغتنامه دهخداهزمان . [ هَُ ] (اِخ ) ده کوچکی است از بخش ساردوئیه ٔ شهرستان جیرفت . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 8).
هزمجةلغتنامه دهخداهزمجة. [ هََ م َ ج َ ] (ع اِ) سخن متتابع و پیاپی . || آمیزش آوازهای زائد. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد).
هزمرةلغتنامه دهخداهزمرة. [ هََ م َ رَ ] (ع اِ) جنبش سخت . (منتهی الارب ). حرکت شدید. (اقرب الموارد). || (مص ) نیک سرزنش و عتاب کردن . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || سختی نمودن . (منتهی الارب ). عنف . (اقرب الموارد).
متهزملغتنامه دهخدامتهزم . [ م ُ ت َ هََ زْ زِ ] (ع ص ، اِ) ابر با بانگ و تندر. (آنندراج ) (از منتهی الارب ). ابر بانگ کننده . (مهذب الاسماء). ابر با تندر. و رجوع به تهزم شود. || تندر. (ناظم الاطباء). || عصای شکسته . (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). چوبدستی شکسته شده . (ناظم الاط
ابوالمهزملغتنامه دهخداابوالمهزم . [ اَ بُل ْ م ِ زَ ] (اِخ ) یزیدبن سفیان . محدث است و بعضی نام او را عبدالرحمن بن سفیان گفته اند.
قلهزملغتنامه دهخداقلهزم . [ ق َ ل َ زَ ] (ع ص ) مرد میانه قامت یا شگرف سر یا شگرف و سطبر هر دو. (منتهی الارب ). || کوتاه بالا. (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). مرد کوتاه بزرگ سر و مرد سبک . (مهذب الاسماء). || اسب نیکوخلقت . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد).
نهزملغتنامه دهخدانهزم . [ ن َ زُ ] (اِخ ) دهی است جزء دهستان شفت بخش مرکزی شهرستان فومن ، بر کنار رودخانه ٔ امام زاده ابراهیم در 12 گزی غرب فومن و 4 هزارگزی جنوب غربی بازار شفت و در جلگه ٔ معتدل هوایی واقع است و <span class="