هزیمتلغتنامه دهخداهزیمت . [ هََ م َ ] (ع اِمص ) هزیمة. گریز به هنگام شکست . گریز. فرار. گریز از دشمن و خطر شکست . ضد فتح : هزیمت به هنگام بهتر که جنگ چو تنها شدم نیست جای درنگ . فردوسی .در هزیمت چون زنی بوق ار بجایستت خردورنه مج
ازمتلغتنامه دهخداازمت . [ اَ م َ ] (ع ن تف ) آهسته تر. باوقارتر: فلان ازمت الناس ؛ ای اوقرهم . (منتهی الارب ).
ازمیدلغتنامه دهخداازمید. [ اِ ] (اِخ ) (خلیج ...) خلیج باریک و درازیست در انتهای شرقی بحر مرمره که به اندرون خطه ٔ قوجه ایلی کشیده شده این خلیج تا خلیج کوچکی که بواسطه ٔ بحر مرمره در بین بوزبرونی و استانبول تشکیل میشود امتداد نمی یابد بلکه از محاذات دو دماغه ٔ واقع در جنوب غربی کبزه و شمال شرق
هزیمتیلغتنامه دهخداهزیمتی . [ هََ م َ ] (ص نسبی ) شکست خورده . هزیمت شده . (یادداشت به خط مؤلف ) : راست گفتی هزیمتی ّ شهندخسته و جسته و فکنده سپر. فرخی .بدین ره اندر چندانکه مرد سیر شودنه زاد یابد مرد هزیمتی ّ و نه نان . <p
هزیمت افتادنلغتنامه دهخداهزیمت افتادن . [ هََ م َ اُ دَ ] (مص مرکب ) شکست پیش آمدن . شکست خورده شدن : لشکر امیر سبکتکین را نیک بمالیدند و نزدیک بود که هزیمت افتادی . (تاریخ بیهقی ).
هزیمت برافکندنلغتنامه دهخداهزیمت برافکندن . [ هََم َ ب َ اَ ک َ دَ ] (مص مرکب ) شکست دادن : روز از پی کمین چو سکندر کشد کمان بر خیل شب هزیمت دارا برافکند.خاقانی .
هزیمت رفتنلغتنامه دهخداهزیمت رفتن . [ هََ م َ رَ ت َ ] (مص مرکب ) گریزان شدن . گریختن : ایشان هزیمت رفتند. (فارسنامه ٔ ابن بلخی ).
هزیمت شدنلغتنامه دهخداهزیمت شدن . [ هََ م َ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) شکست خوردن و گریزان شدن : هزیمت شداز وی سپاه قلون به یکبارگی بخت او شد نگون . فردوسی .بدین گونه بود او همی روز جنگ اگر زو هزیمت شوم نیست ننگ . فرد
غولانیدنلغتنامه دهخداغولانیدن . [ دَ ] (مص ) گریزانیدن و هزیمت فرمودن . به گریز و هزیمت واداشتن . (از ناظم الاطباء)
هزیمت افتادنلغتنامه دهخداهزیمت افتادن . [ هََ م َ اُ دَ ] (مص مرکب ) شکست پیش آمدن . شکست خورده شدن : لشکر امیر سبکتکین را نیک بمالیدند و نزدیک بود که هزیمت افتادی . (تاریخ بیهقی ).
هزیمت برافکندنلغتنامه دهخداهزیمت برافکندن . [ هََم َ ب َ اَ ک َ دَ ] (مص مرکب ) شکست دادن : روز از پی کمین چو سکندر کشد کمان بر خیل شب هزیمت دارا برافکند.خاقانی .
هزیمت رفتنلغتنامه دهخداهزیمت رفتن . [ هََ م َ رَ ت َ ] (مص مرکب ) گریزان شدن . گریختن : ایشان هزیمت رفتند. (فارسنامه ٔ ابن بلخی ).
هزیمت شدنلغتنامه دهخداهزیمت شدن . [ هََ م َ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) شکست خوردن و گریزان شدن : هزیمت شداز وی سپاه قلون به یکبارگی بخت او شد نگون . فردوسی .بدین گونه بود او همی روز جنگ اگر زو هزیمت شوم نیست ننگ . فرد
هزیمت کردنلغتنامه دهخداهزیمت کردن . [ هََ م َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) شکست دادن و گریزاندن : بواسحاق را هزیمت کردند، وی بگریخت و مردمش بیشتر درماندند. (تاریخ بیهقی ).