هستی بخشلغتنامه دهخداهستی بخش . [ هََ ب َ ] (نف مرکب ) زندگی بخش . آنکه به دیگری آثار هستی دهد : ذات نایافته ازهستی ، بخش کی تواند که شود هستی بخش ؟جامی .
هستی بخشفرهنگ فارسی عمیدهستیبخشنده؛ بهوجودآورنده؛ موجودکننده؛ پدیدآورنده: ◻︎ ذات نایافته از هستی بخش / چون تواند که شود «هستیبخش» (جامی۱: ۵۸۱).
اسید چرب استریشدهesterified fatty acid, free fatty acidواژههای مصوب فرهنگستانمحصول ترکیب اسید چرب آزاد با یک مولکول الکلی دیگر مثل گلیسرول
آزمون مِهِ نمکی استیکاسیدacetic acid salt fog test, acetic acid salt spray testواژههای مصوب فرهنگستاننوعی آزمون خوردگی شتابیافته که در آن فلزات آهنی و غیرآهنی با پوشش آلی و غیرآلی در معرض پاشش استیکاسید قرار میگیرند
تزریق اسیدacid feedواژههای مصوب فرهنگستاناستفاده از اسید در عملیات شیمیایی آبهای خنککن برای واپایش میزان جرمگرفتگی کلسیمکربنات و به دست آوردن بیشترین مقدار گندزدایی (disinfection) با استفاده از کلر
ریبونوکلئیکاسیدribonucleic acidواژههای مصوب فرهنگستانبسپاری متشکل از واحدهای ریبونوکلئوتید اختـ . رِنا RNA
هستی بخشیدنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: علیت خشیدن، بهوجود آوردن، هستیدادن، ایجاد کردن، آفریدن ساختن، تولیدکردن سرشتن زاییدن، بچهبه دنیا آوردن، بار بهزمین گذاشتن، زادن، بچهدارشدن، بهدنیا آوردن فرزند، دارای فرزند شدن، صاحب بچه شدن تخم (بذر) پاشیدن، کِشتن، بار آوردن
اهورافرهنگ نامها(تلفظ: ahurā) (اوستایی) (در ادیان) به لغت اوستا وجود مطلق و هستی بخش اهورا مزدا هستی بخش بیهمتا و خالق عالم را گویند ؛ اهورامزدا .
اهورالغتنامه دهخدااهورا. [ اَ ] (اِ) بلغت اوستا وجود مطلق و هستی بخش و اهورامزدا. هستی بخش بی همتا و خلاق عالم را گویند. (ناظم الاطباء). رجوع به مزدیسنا و فهرست لغات اوستایی آن شود.
نراندامهمدارphallocentricواژههای مصوب فرهنگستانویژگی دیدگاهی مبتنی بر این باور که نراندامه یک هستیبخش مقدس و منبع قدرت یا نماد باروری است
مبدعفرهنگ فارسی عمید۱. کسی که چیزی را کشف و آشکار کند؛ کسی که چیز تازهای بیاورد یا کاری بکند که نمونه و سرمشق از دیگران نگرفته باشد؛ سازندۀ چیزی بیمثل و بینظیر.۲. (صفت) پدیدآورندۀ هست از نیست؛ هستیبخش.
هستیلغتنامه دهخداهستی . [ هََ ] (حامص ، اِ) وجود. بودن . بود. حیات . زندگی . (یادداشت به خط مؤلف ) : خداوند هستی و هم راستی نخواهد ز تو کژّی و کاستی . فردوسی .از اوی است پیدا مکان و زمان پی مور بر هستی او نشان . <p class="
هستیفرهنگ فارسی عمید۱. [مقابلِ نیستی] وجود.۲. زندگی.۳. [مجاز] دارایی؛ سرمایه.۴. [مجاز] جهان.۵. [قدیمی، مجاز] خودبینی.
مهستیلغتنامه دهخدامهستی . [ م َ س ِ / م َ هَِ ] (اِ مرکب ) مخفف ماه ستی (ستی مخفف عربی سَیِّدَتی ). ماه خانم . ماه بانو. || از نامهای ایرانی : داشت زالی به روستای تکاومهستی نام دختری و سه گاو. سنائی .<b
هستیلغتنامه دهخداهستی . [ هََ ] (حامص ، اِ) وجود. بودن . بود. حیات . زندگی . (یادداشت به خط مؤلف ) : خداوند هستی و هم راستی نخواهد ز تو کژّی و کاستی . فردوسی .از اوی است پیدا مکان و زمان پی مور بر هستی او نشان . <p class="
نابایسته ٔ هستیلغتنامه دهخدانابایسته ٔ هستی . [ ی ِ ت َ / ت ِ ی ِ هََ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) ترجمه ٔ ممتنعالوجود یعنی آنچه وجود و هستی گرفتن آن ممتنع ومحال باشد مانند شریک یزدان . (آنندراج ) (از انجمن آرا). چیزی که وجود آن محال و غیرمعقول بود مانند شریک باری . (ناظم
هستیفرهنگ فارسی عمید۱. [مقابلِ نیستی] وجود.۲. زندگی.۳. [مجاز] دارایی؛ سرمایه.۴. [مجاز] جهان.۵. [قدیمی، مجاز] خودبینی.