هشوارلغتنامه دهخداهشوار. [ هَُ ش ْ ] (ص مرکب ) (از: هش ، هوش + وار، پسوند اتصاف و دارندگی ) (از حاشیه ٔ برهان چ معین ). هوشیار که نقیض بیهوش باشد. (برهان ). هشیار. هوشیار. (حاشیه ٔ برهان چ معین ).
هشیوارلغتنامه دهخداهشیوار. [ هَُ شی ] (ص مرکب ) خردمند و عاقل و هشیار. (برهان ) : تهمتن چنین گفت کای بخردان هشیوار و بیداردل موبدان .فردوسی .به قیدافه گوی ای هشیوار زن جهاندار و بینادل و رای زن . فردوسی .</p
هشلغتنامه دهخداهش . [ هَُ ] (اِ) مخفف هوش . زیرکی و ذهن و عقل و شعور. (برهان ) : هر پنج زن دستها ببریدند و آگاهی نداشتند که هش ازایشان بشده بود از نیکورویی یوسف . (تاریخ بلعمی ).هر آنکس که دارد هش و رای و دین پس از مرگ بر من کند آفرین .