هفلغتنامه دهخداهف . [ هَِ ف ف ] (ع ص ، اِ) کشت از وقت درو گذشته که دانه ها از وی ریخته باشد. || ابر تنک بی آب . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || کفچلیزهای بزرگ .(منتهی الارب ). وعامیص الکبار. (اقرب الموارد). || مرد سبک . (منتهی الارب ). || شهد تنک . (منتهی الارب ): شهدة هف ؛ که در آن عس
هفلغتنامه دهخداهف . [ هََ ف ف ] (ع مص ) وزیدن باد که شنیده شود آواز وی . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد).
هفلغتنامه دهخداهف . [ هََ ] (اِ) کارگاه جولاهی . (برهان ). کارگاه جولاهی باشد که بفتری نیز گویند. (سروری ). || و بعضی شانه ٔ جولاهی را گفته اند. (برهان ).
اعتبار و درستیسنجیverification & validation, V&Vواژههای مصوب فرهنگستانمجموعۀ دو مرحله اعتبارسنجی و درستیسنجی نرمافزار
لایۀ اِفF layerواژههای مصوب فرهنگستانلایهای یونیده در ناحیۀ اِفِ یونسپهر که شامل لایههای اِف 1 و اِف 2 است
هفت هفتلغتنامه دهخداهفت هفت . [ هََ هََ / هَُ هَُ ] (اِ صوت ) صدای جرعه جرعه نوشیدن آب ، دم به دم نوشیدن . (یادداشت مؤلف ): ذلج ؛ هفت هفت نوشیدن آب را. (منتهی الارب ).
جمعه هفتمین روز هفته است (/ جمعه روز هفتم هفته است).گویش اصفهانی تکیه ای: ǰomɂa hafdomin ru-ɂe hafda-ha. طاری: ǰumɂa rö-ɂe hafdom-e hafda-ya. طامه ای: ǰume hafdomin ru-we hafda-ɂe. طرقی: ǰumɂa hafdomin rö-ɂe hafda-ya. کشه ای: ǰomɂa hafdomin ri-ye hafda-ya نطنزی: ru-ye âyna hafdomin ru-ye hafda vaha.
هفت میوهلغتنامه دهخداهفت میوه . [ هََ می وَ / وِ ] (اِ مرکب ) کشمش طائفی ، انجیر خشک ، قیسی خشک ، شفتالوی خشک ، خرمای خشک و آلوی بخارا. (برهان ).
هفت نانلغتنامه دهخداهفت نان . [ هََ ] (اِ مرکب ) هفت زمین یا هفت اقلیم : خون پدر دید در این هفت خوان آب مریز از پی این هفت نان .نظامی .
هفتالیانلغتنامه دهخداهفتالیان . [ هَِ ] (اِخ ) نام قومی است که به هپتالیان و هیاطله نیز معروف اند. رجوع به این دو مدخل شود.
هفتادمیشلغتنامه دهخداهفتادمیش . [ هََ ] (اِخ ) دهی است از بخش مرکزی شهرستان کرمان . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 8).
رهفلغتنامه دهخدارهف . [ رَ هََ ] (ع مص ) رهافة. تنک گردیدن . (منتهی الارب ). نازک و لطیف گردیدن . (از اقرب الموارد).
رهفلغتنامه دهخدارهف . [ رَ ] (ع مص ) تنک کردن شمشیر و تیز کردن آن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). تنک کردن شمشیر را. (از اقرب الموارد).
سهفلغتنامه دهخداسهف . [ س َ هََ ] (ع مص ) سخت تشنه گردیدن . (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). || (اِمص ) تشنگی سخت . (ناظم الاطباء).
زهفلغتنامه دهخدازهف . [ زَهََ ] (ع مص ) سبک گردیدن . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). || سبک یافتن باد چیز را و سبک بردن آن . (از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء)(از آنندراج ) (از اقرب الموارد). || سبکی . (منتهی الارب ) (آنندراج ). سبکی و جلدی و چالاکی . (ناظم الاطباء). سبک شدن و