هفت مردلغتنامه دهخداهفت مرد. [ هََ م َ ] (اِخ ) کنایه ازاصحاب کهف است . (برهان ). || (اِ مرکب ) نیز به معنی آباء علوی یا سبعه ٔ سیاره است : ارچه نیارد برون به ز سنائی دگرگردش این هفت مرد جنبش این چارزن . سنائی .رجوع به هفت مردان شود.<
هفت مردفرهنگ فارسی عمید۱. (تصوف) هفتدسته مردان خدا: ◻︎ گردنکش هفتچرخ گردان / محراب دعای هفتمردان (نظامی۳: ۳۶۹).۲. [قدیمی] اصحاب کهف؛ هفتتنان.۳. [قدیمی] حضرت محمد و خلفای راشدین و حسنین.
هفت هفتلغتنامه دهخداهفت هفت . [ هََ هََ / هَُ هَُ ] (اِ صوت ) صدای جرعه جرعه نوشیدن آب ، دم به دم نوشیدن . (یادداشت مؤلف ): ذلج ؛ هفت هفت نوشیدن آب را. (منتهی الارب ).
حفتلغتنامه دهخداحفت . [ ح َ ] (ع مص ) هلاک کردن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (اقرب الموارد). || کوفت کردن کسی را. (منتهی الارب ) (آنندراج ). || کوبیدن چیزی را. (منتهی الارب )(اقرب الموارد) (آنندراج ). || نازک کردن گردن چیزی : حفته حفتاً؛ دق ّ عنقه . (اقرب الموارد).
حفتلغتنامه دهخداحفت . [ ح َ ف ِ ] (ع اِ) هزارتو. هزارخانه ٔ شکنبه . (منتهی الارب ). حفث . فحث . حِفثة. ج ، احفات . (مهذب الاسماء) (اقرب الموارد). رجوع به حفث شود.
هفت مردانلغتنامه دهخداهفت مردان . [ هََ م َ ] (اِخ ) به معنی هفت مرد است که کنایه از اصحاب کهف باشد. (برهان ). || نیز کنایه از اخیار باشد و گویند سیصدوپنجاه وشش اند در شش مرتبه . سیصد از ایشان در یک مرتبه باشند و چهل در یک مرتبه و هفت در یک مرتبه و پنج در یک مرتبه و سه کس در یک مرتبه و بالاتر از ا
هفت مردانفرهنگ فارسی معین( ~. مَ) (اِمر.) مردان خدا که شامل هفت دسته اند: اقطاب ، ابدال ، اخیار، اوتاد، غوث ، نقباء، نجباء.
هفتلغتنامه دهخداهفت . [ هََ ] (ع اِ) گولی بسیار. (منتهی الارب ). حمق وافر. (اقرب الموارد). || زمین هموار نشیب . (منتهی الارب ). زمین مطمئن . (اقرب الموارد). || باران زودبارنده . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || باران در زمین . (اقرب الموارد). || (مص ) از سبکی پریدن . (منتهی الارب ). پریدن ا
هفتلغتنامه دهخداهفت . [ هََ ] (عدد، ص ، اِ) عددی است معروف . (برهان ). نماینده ٔآن در ارقام هندسیه 7 و در حساب جُمَّل «ز» باشد. (یادداشت مؤلف ). از میان اعداد شماره ٔ هفت از دیرباز مورد توجه اقوام مختلف جهان بوده ، اغلب در امور ایزدی و نیک و گاه در امور اهر
هفتلغتنامه دهخداهفت . [ هَُ] (اِ) هر دمی باشد از آب و شراب و شربت و دوغ و امثال آن که فروکشند، و به ترکی قرت گویند. (برهان ).
هفتفرهنگ فارسی عمید۱. (ریاضی) شش بهعلاوۀ یک؛ عدد «۷».۲. (موسیقی) [قدیمی] از شعبههای بیستوچهارگانۀ موسیقی ایرانی.
چار و هفتلغتنامه دهخداچار و هفت . [ رُ هََ ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) عناصر اربعه و سیارات سبعه . (آنندراج ).
سرای نهفتلغتنامه دهخداسرای نهفت . [ س َ ی ِ ن ُ / ن ِ / ن َ هَُ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) کنایه از عالم آخرت که عالم جاوید باشد. (برهان ) (آنندراج ) : واعظی بر فراز منبر گفت که چو پیدا شود سرای نهفت
ده هفتلغتنامه دهخداده هفت . [ دَه ْ هََ ] (اِ مرکب ) پول مسکوکی که در قدیم رایج بوده . (ازبرهان ) (ناظم الاطباء). زری ناسره بود که ده مثقال آن سه مثقال غل و غش داشته . (انجمن آرا) (آنندراج ).
لهفتلغتنامه دهخدالهفت . [ ل ُ ف َ / ل ِ هَُ ] (از ع ،اِ) به معنی لعبت و آن صورتی باشد که دخترکان از پارچه سازند و با آن بازی کنند. (از برهان ). صورتی است که دخترکان از جامه و جز آن سازند و در هند او را کودیه خوانند. (جهانگیری ). به معنی لعبت است که طفلان ودخت
منهفتلغتنامه دهخدامنهفت . [ م ُ هََ ف ِ ] (ع ص ) پست شونده و کم گردنده . (آنندراج ). پست شده و کم گردیده . (ناظم الاطباء).