هلهلغتنامه دهخداهله . [ هََ ل َ / ل ِ ] (صوت ) هان . هین . الا. هلا. حرف تنبیه است به معنی آگاه باش ، توجه کن ، به هوش باش : گفت این بار ار کنم این مشغله کاردها در من زنید آن دم هله .مولوی .
آلیاژalloyواژههای مصوب فرهنگستان[شیمی] فراوردهای فلزی که دارای دو یا چند عنصر بهصورت محلول جامد یا بهصورت مخلوطی از فازهای فلزی باشد [مهندسی بسپار] نوعی آمیختۀ (blend) بسپاری که معمولاً متشکل از دو بسپار متفاوت است که با هم همبلور شده یا بهنحوی سازگار هستند. هرچند بعضاً بهجای آمیخته نیز بهکار میرود
آلیاژ ریختگیcasting alloyواژههای مصوب فرهنگستانموادی فلزی که برای شکلریزی یا ریختهگری شکلی (shape casting) به کار میروند
آلیاژ زودگدازfusible alloyواژههای مصوب فرهنگستانآلیاژی فلزی که بهآسانی و عموماً زیر دمای 100 درجه ذوب میشود و در دمای نسبتاً پایین شکلپذیری خوبی دارد
روانساز آلیاژیalloy fluxواژههای مصوب فرهنگستانپودری متشکل از عناصر واکنشدهنده با فلز پرکن، برای تهیۀ آلیاژ موردنظر در فلز جوش
آلیاژ حافظهدارmemory alloyواژههای مصوب فرهنگستانآلیاژی که میتواند پس از تغییر شکل، براثر حرارت یا عوامل دیگر فیزیکی، به شکل اولیۀ خود برگردد یا خواص تغییریافتۀ خود را بازیابد
هلهاللغتنامه دهخداهلهال . [ هََ ] (اِ) آردبیز را گویندکه پرویزن است ، و به عربی غربال خوانند. (برهان ).
هلهللغتنامه دهخداهلهل . [ هََ هََ ] (ع ص ، اِ) جامه ٔ تنک بافته . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || موی تنک نرم . || جامه ٔ تنک نرم . || نوعی از زهر، معرب است . (منتهی الارب ). زهری که فوراً بکشد. (اقرب الموارد). هلاهل . رجوع به هلاهل شود.
هله سملغتنامه دهخداهله سم . [ هََ ل َ س ُ ] (اِخ ) دهی است از بخش شیروان چرداول شهرستان ایلام که 300تن سکنه دارد. آب آن از رود چرداول و محصول عمده اش غله و لبنیات است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 5).
هله شیلغتنامه دهخداهله شی . [ هََ ل ِ ] (اِخ ) دهی است از بخش گیلان شهرستان اسلام آباد غرب که 500 تن سکنه دارد. آب آن از سراب ایوان و محصول عمده اش غله ، برنج ، حبوب و لبنیات است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 5).
هله هوپ کردنلغتنامه دهخداهله هوپ کردن . [ هََ ل َ هُپ ْ ک َ دَ ] (مص مرکب ) در تداول ، به سرعت همه چیز را خوردن . (یادداشت مؤلف ). چپو کردن .
هله هولهلغتنامه دهخداهله هوله . [ هََ ل ِ ل ِ ] (اِ مرکب ) چیزهای درهم و برهم و نامناسب از خوردنی .- هله هوله خوردن ؛ غذاهای ناسازگار را با هم و به افراط خوردن .
هلهاللغتنامه دهخداهلهال . [ هََ ] (اِ) آردبیز را گویندکه پرویزن است ، و به عربی غربال خوانند. (برهان ).
پهلهلغتنامه دهخداپهله . [ پ َ ل َ ] (اِخ ) دهی مرکز بخش زرین آباد از شهرستان ایلام ، واقع در 144 هزارگزی جنوب خاوری شهر ایلام . کوهستانی ، گرمسیر، آب آن از رودخانه ٔ میمه و چشمه سار، محصول آنجا غلات و حبوبات و تریاک و لبنیات . شغل اهالی زراعت و گله داری ، راه
پهلهلغتنامه دهخداپهله . [ پ َ ل َ ] (اِخ ) نامی است که اطلاق میشده است بر اصفهان و ری و همدان و ماه نهاوند و آذربادگان . (مفاتیح ). ولایت اصفهان و ری و دینور. (برهان ). نام مجموع پنج ناحیت اصفهان و ری و همدان و ماه نهاوند و آذربایجان . (ابن المقفعاز ابن الندیم ). نام قسمت شمال غربی ایران یعنی
تازه آباد گزنهلهلغتنامه دهخداتازه آباد گزنهله . [ زَ دِ گ َ ن َ ل َ ] (اِخ ) دهی از دهستان فعله کری بخش سنقر و کلیائی شهرستان کرمانشاه است که در پنج هزارگزی جنوب سنقر و یکهزارگزی خاور شوسه ٔ سنقر- کرمانشاه واقع است . کوهستانی و سردسیر است و 60 تن سکنه دارد، شیعه ، کردی ،
چهلهلغتنامه دهخداچهله . [ چ َهَْ ل ِ ] (اِخ ) از قرای بلوک دشتستان فارس از نواحی تنگستان است . (از مرآت البلدان ج 4 ص 304 و فارسنامه ٔ ناصری ). دهی است از دهستان حومه ٔ بخش خورموج شهرستان بوشهر. در
چهلهلغتنامه دهخداچهله . [ چ ِ هَِل ْ ل َ / ل ِ] (ص نسبی ) منسوب به چهل . چله . اربعین : چهله چهل گشت و خلوت هزارببزم آمدن دور باشد ز کار. نظامی .پادشاه اسلام در آن قشلاق چند روزی میخواست که خلوتی ب