همساللغتنامه دهخداهمسال . [ هََ ] (ص مرکب ) هم سال . هم سن . (آنندراج ). دو تن که به یک اندازه عمر کرده باشند. (یادداشت مؤلف ). همزاد : کنون صد پسر گیر همسال اوبه بالا و چهر و بر و یال او. فردوسی .سیاوش مرا بود همسال و دوست روا
تودۀ همسالeven-aged standواژههای مصوب فرهنگستانتودهای از درختان که از یک ردۀ سنی تشکیل شده و دامنۀ سن درختان آن 20± درصد چرخۀ برداشت است
امساللغتنامه دهخداامسال . [ اِ ] (اِمرکب ، ق مرکب ) این سال یعنی سالی که در آن هستیم . (ناظم الاطباء). سال حاضر. هذه السنه . سنه ٔ جاری . سال جاری . العام : تا پدیدآمدت امسال خط غالیه بوی غالیه تیره شد و زاهری و عنبر خوار. عماره .تق
امصاللغتنامه دهخداامصال . [اِ ] (ع مص ) مال تباه کردن . (تاج المصادر بیهقی ). تباه کردن و بنابایست خرج کردن مال را. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). تباه کردن مال و خرج کردن آن در چیزی که سود ندارد. (از اقرب الموارد). || بچه افکندن زن که هنوز مضغه باشد. (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء
همسالیلغتنامه دهخداهمسالی . [ هََ ] (حامص مرکب ) هم سالی . همسال بودن . هم سن بودن : از سر همدمی و همسالی نشدی یک زمان از او خالی .خاقانی .
تودۀ همسالeven-aged standواژههای مصوب فرهنگستانتودهای از درختان که از یک ردۀ سنی تشکیل شده و دامنۀ سن درختان آن 20± درصد چرخۀ برداشت است
همسالیلغتنامه دهخداهمسالی . [ هََ ] (حامص مرکب ) هم سالی . همسال بودن . هم سن بودن : از سر همدمی و همسالی نشدی یک زمان از او خالی .خاقانی .
تودۀ همسالeven-aged standواژههای مصوب فرهنگستانتودهای از درختان که از یک ردۀ سنی تشکیل شده و دامنۀ سن درختان آن 20± درصد چرخۀ برداشت است