همه کارهلغتنامه دهخداهمه کاره . [ هََ م َ / م ِ رَ / رِ ] (ص مرکب ) آنکه از عهده ٔ هر کاری برآید یا همه ٔ کارها به دست او باشد. مقتدر. بانفوذ. || کسی که همه ٔ کارهای مربوط به دیگری را انجام دهد: فلان کس همه کاره ٔ وزیر است . (یاد
همه کارهفرهنگ فارسی عمید۱. کسی که هر کاری از او برآید؛ آنکه به هر کاری احاطه داشته باشد؛ هرکاره.۲. [مجاز] صاحب نفوذ.
همه کارهفرهنگ فارسی معین( ~. رِ) (ص مر.) 1 - کسی که همه کاری از دست او برآید. 2 - کسی که در هر کاری مداخله کند.
پرتوِ گاماgamma rayواژههای مصوب فرهنگستاننوعی تابش الکترومغناطیسی پرانرژی و پرنفوذ که معمولاً در واپاشی پرتوزا گسیل میشود
گسیل گاماgamma emissionواژههای مصوب فرهنگستانفرایندی که در آن هستههای اتمی با بیرون فرستادن تابش الکترومغناطیسی پرانرژی، بهصورت پرتو گاما، از حالت برانگیخته به حالتی با انرژی کمتر نزول میکنند
همهلغتنامه دهخداهمه . [ هََ م َ / م ِ ] (ضمیر مبهم ، ص ، ق ) برای احاطه ٔ افراد و شمول اجزا می آید و جمع کردن آن با یای وحدت غرابتی دارد، چنانکه سعدی گوید : همه تخت و ملکی پذیرد زوال .(از غیاث ).یکی ا
همهلغتنامه دهخداهمه . [ هَُ م ْ م َ ] (اِخ ) دهی است از بخش آخوره ٔ شهرستان فریدن . دارای 300 تن سکنه است . آب آن از چشمه و محصول عمده اش غله ، حبوب ، پشم و روغن و هنر دستی زنان بافتن قالی و جاجیم است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج
متاهمهلغتنامه دهخدامتاهمه .[ م ُ هََ م َ ] (ع مص ) به تهامه درآمده و فروکش شدن در آن . (آنندراج ). تاهم متاهمة؛ بمعنی اتهم و اتهاماً است . (منتهی الارب ). تاهم متاهمة؛ به تهامه در آمد و فروکش شد در آن . (ناظم الاطباء). || تاهم البلد؛ ناگوار شمرد آن شهر را. (از ناظم الاطباء).
متمهمهلغتنامه دهخدامتمهمه . [ م ُ ت َ م َ م ِه ْ ] (ع ص ) بازایستنده و برگردنده . (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) . برگردیده وبازایستاده . (ناظم الاطباء). و رجوع به تمهمه شود.
نفس ملهمهلغتنامه دهخدانفس ملهمه . [ ن َ س ِ م ُهَِ م َ / م ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) نفسی که ارادات مختلفه از آن در دل راه یابد. (از غیاث اللغات ).
مهمهلغتنامه دهخدامهمه . [ م َهَْم َه ْ ] (ع اِ) بیابان هموار. (دستورالاخوان ). ج ، مهامه . دشت دور. دشت و زمین خالی و ویران . (منتهی الارب ). بیابان دور. (مهذب الاسماء) دشت دوردست : اندر آمد نوبهاری چون مهی چون بهشت عدن شد هر مهمهی . منوچه