همگنانلغتنامه دهخداهمگنان . [ هََ گ ِ ] (ضمیر مبهم مرکب ) جمع همگن (= همگینان ، ج ِ همگین ). در پهلوی هموگن یا همغن به معنی همه است و بنابراین کسانی که این کلمه را به ضم کاف تازی تلفظ کنند در اشتباه اند. (از حواشی معین بر برهان ). ج ِ همگن . همگینان . (یادداشت مؤلف ). گروه و جماعت حاضر. || همه
حمنانلغتنامه دهخداحمنان . [ ح َ ] (ع اِ) حمن . کنه های ریزه . (منتهی الارب ). حمنانة یکی آن . (منتهی الارب )(اقرب الموارد). کنه ٔ خرد. (مهذب الاسماء). اول آن را قمقامه گویند که کنه بسیار خرد و کوچک است سپس حمنان سپس قراد سپس حلمه سپس عل و طلح . || انگوریست خرددانه در طائف . و گویند دانه های خر
همچنانفرهنگ فارسی طیفیمقوله: زمان ن، الیالابد، تاهمیشه، مادامالعمر، همواره، هنوز، الیغیرالنهایه، تا بینهایت، دائماً، همیشه
همگنلغتنامه دهخداهمگن . [ هََ گ ِ ] (ص مرکب ) همگین . انباز. شریک .(یادداشت مؤلف ). ج ، همگنان . رجوع به همگنان شود.