همیدونلغتنامه دهخداهمیدون . [ هََ ] (ق مرکب ) مخفف هم ایدون است یعنی همین دم و همین زمان و همین ساعت و هم اکنون . (برهان ). اکنون . حالا : کنون کشتن رستم آریم پیش ز دفتر همیدون به گفتار خویش . فردوسی .سزد گر نیاری به جانشان گزندس
همیدونفرهنگ فارسی عمیدهمیندم؛ اکنون؛ همچنین: ◻︎ همیدون من از لشکر خویش مرد / گزینم چو باید ز بهر نبرد (فردوسی۱: ۱/۶۹۲).
امیدونلغتنامه دهخداامیدون . [ ] (اِ) نشاسته . (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ، در قرابادین ، از یادداشت مؤلف ). شاید محرف املون باشد.
حمدون قصارلغتنامه دهخداحمدون قصار. [ ح َ ق َص ْ صا ] (اِخ ) از کبار مشایخ و موصوف بورع و تقوی بود و درفقه و علم حدیث درجه ٔ عالی داشت و در عیوب نفس دیدن صاحب نظری عجیب بود و مجاهده و معامله بغایت داشت و کلامی در دلها مؤثر و عالی و مذهب ثوری داشت و مرید بوتراب بود و پیر عبداﷲ مبارک بود و بملامت خلق
ابن حمدونلغتنامه دهخداابن حمدون . [ اِ ن ُ ح َ ] (اِخ ) بهاءالدین ابوالمعالی محمدبن حسن ، ملقب به کافی الکفاة (495-562 هَ .ق .). از علمای لغت . در زمان خلفای بنی عباس متصدی مناصب خطیر بوده . در آخر مستنجد خلیفه بر او خشم گرفت و وی
پهمدانلغتنامه دهخداپهمدان . [ پ َ م َ ] (اِخ ) دهی جزء دهستان دهشال بخش آستانه ٔ شهرستان لاهیجان ، واقع در 11 هزارگزی شمال خاوری آستانه . جلگه ، معتدل مرطوب . دارای 1501 تن سکنه ، آب آن از حشمت رود از سفیدرود، محصول آنجا برنج و
بلفرخجفرهنگ فارسی عمید= فرخج: ◻︎ ای بلفرخج ساده همیدون همه فرخج / نامت فرخج و کنیت ملعونت بلفرخج (لبیبی: شاعران بیدیوان: ۴۷۹).
سطبللغتنامه دهخداسطبل . [ س ِ طَ ] (معرب ، اِ) اسطبل : دم گرگ چون پیسه چرمه ، ستوری مجره همیدون چو سیمین سطبلی .منوچهری .
پیش چرمهلغتنامه دهخداپیش چرمه . [ چ َ م َ / م ِ ] (اِ مرکب ) پیش آهنگ ؟ یا اسپ سپیدزیور پیش آهنگ ؟ : دم گرگ چون پیش چرمه ستوری مجره همیدون چون سیمین سطبلی .منوچهری .
نیکی اندوزلغتنامه دهخدانیکی اندوز. [ اَ ] (نف مرکب ) نکوکار. ثواب اندوز : پس از من تو بهروز و فیروز باش همیدون همه نیکی اندوز باش .شمسی (یوسف و زلیخا).
زردگونلغتنامه دهخدازردگون . [ زَ ] (ص مرکب ) زردرنگ . زردفام . (فرهنگ فارسی معین ) : همیدون نداد ایچ کس پاسخش به بد خیزد و زردگون شد رخش .دقیقی (گنج بازیافته ص 45).