هندلغتنامه دهخداهند. [ هَِ ] (اِخ ) دختر عتبةبن ربیعةبن عبدشمس بن عبدمناف . از زنان قریش و مادر معاویةبن ابی سفیان است . نیز از شاعره های عهد جاهلیت است و از زنان باتدبیر و گشاده سخن به شمار میرود. وی در فتح مکه اسلام پذیرفت و بتی را که پیش از آن می پرستید در زیر پای خرد کرد.درگذشت او به سال
هندلغتنامه دهخداهند. [ هَِ ] (اِخ ) هندبن عمرو. از تابعین و از یاران علی بن ابیطالب بود و در جنگ جمل شرکت کرد و به دست ابن یثربی به سال 36 هجری کشته شد. (از اعلام زرکلی ).
هندلغتنامه دهخداهند. [ هَِ ] (ع اِ) گله ٔ صد شتر یا اندکی زائد از صد یا اندکی کم از آن یا دو صد. ج ،اهند، اهناد، هنود. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد).
هندلغتنامه دهخداهند. [ هََ ] (اِ) راه و طریق و هنجار و قاعده و قانون . (برهان ) : گشاده بر ایشان و بر کار من به هر نیک و بد هند و هنجار من . فردوسی . || (فعل ) یعنی هستند و موجودند. (برهان ). اند. صورتی از فعل بودن است برای جمع سو
سحابی متغیر هیندHind's Variable Nebula, NGC 1555واژههای مصوب فرهنگستانسحابیای بازتابی در صورت فلکی ثور که آن را جان راسل هیند کشف کرده است
پیوند سرصافblunt-end ligation, blunt ligation, blunt endingواژههای مصوب فرهنگستاناتصال دو قطعه دِنای سرصاف به یکدیگر توسط دِناپیونداز تی چهار
پهندلغتنامه دهخداپهند. [ پ َ هََ ] (اِ) دامی باشد که بدان آهو گیرند. (برهان ). تله : چون نهاد او پهند را نیکوقید شد در پهند او آهو.رودکی .
عندلغتنامه دهخداعند. [ ع ِ دَ / ع َ دَ / ع ُ دَ ] (ع اِ) ظرف غیرمتصرف است برای مکان ، خواه حقیقی باشد، مانند: جلست عند زید (نزد زید نشستم )؛ و خواه مجازی ، مانند: عند زید علم ٌ (زید را علمی است ). و برای زمان نیز بکار رود، م
هندوارکلغتنامه دهخداهندوارک . [ هَِ دِرَ ] (اِخ ) دهی است از بخش حومه ٔ شهرستان سبزوار. دارای 30 تن سکنه ، آب آن از قنات و محصول عمده اش غله ،بنشن و زیره است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).
هندآبادلغتنامه دهخداهندآباد. [ هَِ ] (اِخ ) دهی است از بخش حومه ٔ شهرستان نیشابور. دارای 67 تن سکنه ، آب آن از قنات و محصول عمده اش غله است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).
هندوی نسبلغتنامه دهخداهندوی نسب . [ هَِ دُ ن َ س َ ] (ص مرکب ) آنکه نسبتش به هندوان میرسد : زاغ جز هندوی نسب نبوددزدی از هندوان عجب نبود.نظامی .
هندوارکلغتنامه دهخداهندوارک . [ هَِ دِرَ ] (اِخ ) دهی است از بخش حومه ٔ شهرستان سبزوار. دارای 30 تن سکنه ، آب آن از قنات و محصول عمده اش غله ،بنشن و زیره است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).
هند پرتقاللغتنامه دهخداهند پرتقال . [ هَِ دِ پ ُ ت ِ ] (اِخ ) نام یکی از مستعمرات کشور پرتقال در شبه قاره ٔ هند بوده است که ایالات کنونی داماو، جوا، و دیو را دربرداشته است . در سال 1954 م . دولت هندوستان تصمیم گرفت که این ایالات را ضمیمه ٔ کشور اصلی هند کند و زد و
دریای هندلغتنامه دهخدادریای هند. [ دَرْ ی ِ هَِ ] (اِخ ) اقیانوس هند. (ناظم الاطباء). سومین اقیانوس زمین از حیث وسعت . عرض آن در امتداد خط استوا در حدود 6400 کیلومتر مربع میباشد و طولش از شمال به جنوب 9650 کیلومتر است . عمیقترین ن
پهندلغتنامه دهخداپهند. [ پ َ هََ ] (اِ) دامی باشد که بدان آهو گیرند. (برهان ). تله : چون نهاد او پهند را نیکوقید شد در پهند او آهو.رودکی .
پیرهندلغتنامه دهخداپیرهند. [ رَ هََ ] (اِ) پیرهن . (آنندراج ). پیراهن . پیراهان . پیراهن را گویند که به عربی قمیص خوانند. (برهان ). رجوع به پیراهن شود : من ترا پیرهندم و زیباست کهن من کلیچه مانده ٔ من .سوزنی (از جهانگیری ).
تازه کند نهندلغتنامه دهخداتازه کند نهند. [ زَ ک َ دِ ن َ هََ ](اِخ ) دهی جزء دهستان مواضعخان بخش ورزقان شهرستان اهر. از لحاظ اداری تابع بخش ِ بستان آباد شهرستان تبریز است که در 23هزارگزی شمال خاوری تبریز و 9هزارگزی شوسه ٔ تبریز واقع ا
حبشهای هندلغتنامه دهخداحبشهای هند. [ ح َ ب َ ی ِ هَِ ] (اِخ ) یا حبشیهای شرقی . هرودت مردم هندوستان را به این نام میخواند. || در قرن نهم هجری در بنگاله ٔ هندوستان سلسله ای حکومت داشتند که حبشی نام داشتند. (طبقات لین پول ). و رجوع به حبشی (سلاطین ) شود.