هنرجوفرهنگ فارسی طیفیمقوله: رسانۀ ارتباط . وسیلۀ انتقال اندیشه هنرآموز، هنرپیشه، هنردوست، هنرشناس، هنرمند▲
هنرجویلغتنامه دهخداهنرجوی . [ هَُ ن َ ] (نف مرکب ) هنرآموز. هنردوست . جوینده ٔ هنر. || دلیر. مبارز : ز دشمن کی حذر جوید هنرجوی ز دریا کی بپرهیزد گهرجوی ؟فخرالدین اسعد.
هنرجویلغتنامه دهخداهنرجوی . [ هَُ ن َ ] (نف مرکب ) هنرآموز. هنردوست . جوینده ٔ هنر. || دلیر. مبارز : ز دشمن کی حذر جوید هنرجوی ز دریا کی بپرهیزد گهرجوی ؟فخرالدین اسعد.
دانشآموزفرهنگ فارسی طیفیمقوله: نحوۀ ارتباط دانشجو، شاگردمدرسه، محصل، طلبه، هنرجو، هنرآموز، بچهمکتبی، بچهمدرسهای
آتلیهفرهنگ فارسی معین(تُ یِّ) [ فر. ] ( اِ.) 1 - کارگاه هنری که در آن چند هنرجو زیر نظر استاد به کار مشغولند. 2 - جایی که در آن فعالیت هنری انجام می شود.
طالبلغتنامه دهخداطالب . [ ل ِ ] (ع ص ) جوینده . جویا. جویان . خواهنده . خواهان . خواستار. خواستگار. خواهشمند. طلبکار. (منتهی الارب ). طلوب . مُلتمس . ج ، طالبون ، طالبین ، طُلاّب ، طلب ، طلبه و طُلَّب : من طالب خنج وتو شب و روزاندر پی کشتنم چرائی . <p class
هنرلغتنامه دهخداهنر. [ هَُ ن َ ] (اِ) علم و معرفت و دانش و فضل و فضیلت و کمال . (از ناظم الاطباء) (یادداشت مؤلف ). کیاست . فراست . زیرکی . (یادداشت مؤلف ).این کلمه در واقع به معنی آن درجه از کمال آدمی است که هشیاری و فراست و فضل و دانش را دربردارد و نمود آن صاحب هنر را برتر از دیگران مینما
هنرجویلغتنامه دهخداهنرجوی . [ هَُ ن َ ] (نف مرکب ) هنرآموز. هنردوست . جوینده ٔ هنر. || دلیر. مبارز : ز دشمن کی حذر جوید هنرجوی ز دریا کی بپرهیزد گهرجوی ؟فخرالدین اسعد.