هنیلغتنامه دهخداهنی ٔ. [ هََ ] (ع ص ) گوارا و گوارنده . هنی : چو تشنه نباشد کس آنجا، پس آن چه جای شراب هنی ٔ و مری است . ناصرخسرو.|| آنچه بی دسترنج رسد کسی را. گوارنده از طعام و شراب . (منتهی الارب ). || (اِ خ ) هنی ٔ و مری ٔ؛ نام
هنیلغتنامه دهخداهنی . [ هََ ن ْی ْ ] (ع مص ) کردن . (منتهی الارب ): ذهبت و هنیت ؛ کنایه از رفتم و کاری را کردم . (از اقرب الموارد).
هنیلغتنامه دهخداهنی . [ هََ نی ی ] (ع ص ) خوشگوار و گوارنده . (غیاث ). هنی ٔ : محلش سنی باد و دولت هنی جهانش رهی باد و گردون غلام . مسعودسعد.لشکر او از خصب آن قلعه به مرتعی هنی و مربعی سنی رسیدند. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ). سلطان را
هنیفرهنگ فارسی عمید۱. گوارا: ◻︎ مطَلب، گر توانگری خواهی / جز قناعت که دولتیست هنی (سعدی: ۹۸).۲. (قید) با گوارایی.
نقطۀ پایانیend point 2واژههای مصوب فرهنگستانمرحلهای در تیتر کردن (titration) که در آن اثری، مانند تغییر رنگ، نشانۀ رسیدن به نقطۀ موردنظر است
پتانسیل صفحۀ پایانیend plate potentialواژههای مصوب فرهنگستانپتانسیل کنشی که در صفحۀ پایانی عصب-عضله (motor end plate) به وجود میآید
پهنای زاویهای باریکۀ رادارangular beam-width in radarواژههای مصوب فرهنگستانزاویهای که باریکۀ پرتوِ رادار در سطح افقی پوشش میدهد
هنیعلغتنامه دهخداهنیع. [ هََ ] (ع ص ) رجل هنیع؛ مرد کج قامت . || مرد پست و کوتاه گردن . (منتهی الارب ).
هنیفقانلغتنامه دهخداهنیفقان . [ هَُ ن َ ف َ ] (اِخ ) قریه ای است میانه ٔجنوب و مغرب رنجبران به فارس . (فارسنامه ٔ ناصری ).
هنیاتلغتنامه دهخداهنیات . [ هََ ن َ ] (ع عدد، ص ، اِ)عشرات الوف الوف الوف . مراتب شانزده گانه ٔ عدد نزد فیثاغوریان . (یادداشت مؤلف از رسائل اخوان الصفا).
هنیعلغتنامه دهخداهنیع. [ هََ ] (ع ص ) رجل هنیع؛ مرد کج قامت . || مرد پست و کوتاه گردن . (منتهی الارب ).
هنیفقانلغتنامه دهخداهنیفقان . [ هَُ ن َ ف َ ] (اِخ ) قریه ای است میانه ٔجنوب و مغرب رنجبران به فارس . (فارسنامه ٔ ناصری ).
هنیاتلغتنامه دهخداهنیات . [ هََ ن َ ] (ع عدد، ص ، اِ)عشرات الوف الوف الوف . مراتب شانزده گانه ٔ عدد نزد فیثاغوریان . (یادداشت مؤلف از رسائل اخوان الصفا).
هنیاندرلغتنامه دهخداهنیاندر. [ هَُ دَ ] (اِخ ) دهی است از بخش مرکزی شهرستان کرمانشاهان . دارای 370 تن سکنه ، آب آن از زه آب دره ٔ محلی و محصول عمده اش غله ، حبوب ، توتون ، میوه و چوب و کار دستی مردم آنجا بافتن قالیچه و گلیم و جاجیم است . (از فرهنگ جغرافیایی ایرا
دره هنیلغتنامه دهخدادره هنی . [ دَ رِ هََ ] (اِخ ) ده کوچکی است از بخش نیکشهر شهرستان چاه بهار. واقع در 27هزارگزی باختر نیکشهر و کنار راه مالرو نیکشهر به بنت . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8).
پیراهنیلغتنامه دهخداپیراهنی . [ هََ ] (ص نسبی ) منسوب به پیراهن . || که از آن پیراهن توان کرد.- پارچه ٔپیراهنی ؛ که از آن پیراهن کنند. پارچه ٔ خاص پیراهن .
خوش دهنیلغتنامه دهخداخوش دهنی . [ خوَش ْ / خُش ْ دَهََ ] (حامص مرکب ) خوش سخنی . خوش گفتاری . نیکوکلامی .