هوادارلغتنامه دهخداهوادار. [ هََ ] (نف مرکب ) هواخواه . (آنندراج ). دوست . طرفدار. مساعد. معاضد. (یادداشت بخط مؤلف ) : چو هم دل بود او را هم درم بودهوادار و هواخواهش نه کم بود.فخرالدین اسعد.هرکه طلبکار اوست روی نتابد به تیغوآنکه
هوادارلغتنامه دهخداهوادار. [ هََ ] (نف مرکب ) هواخواه . (آنندراج ). دوست . طرفدار. مساعد. معاضد. (یادداشت بخط مؤلف ) : چو هم دل بود او را هم درم بودهوادار و هواخواهش نه کم بود.فخرالدین اسعد.هرکه طلبکار اوست روی نتابد به تیغوآنکه
هوادارلغتنامه دهخداهوادار. [ هََ ] (نف مرکب ) هواخواه . (آنندراج ). دوست . طرفدار. مساعد. معاضد. (یادداشت بخط مؤلف ) : چو هم دل بود او را هم درم بودهوادار و هواخواهش نه کم بود.فخرالدین اسعد.هرکه طلبکار اوست روی نتابد به تیغوآنکه