هوللغتنامه دهخداهول . (ع ص ) ناقة هول الجنان ؛ ناقه ٔ تیزخاطر و چالاک . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد).
هوللغتنامه دهخداهول . [ هََ ] (اِخ ) پیکری است به شکل سر مردم نزدیک هرمان به مصر، که گویند طلسم رمل است . (منتهی الارب ).ابوالهول . (اقرب الموارد). رجوع به ابوالهول شود.
هوللغتنامه دهخداهول . [ هََ ] (ع اِ) ترس از کاری که راه آن دریافته نشود. (ازاقرب الموارد). ترس . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (دهار)(برهان ). خوف . بیم . (برهان ). هراس . رعب . وحشت . هیبت . (آنندراج ). مخافت . (از اقرب الموارد) : زان روز که پیش آیدت آن روز پر از هول
هوللغتنامه دهخداهول . [ هََ / هُو] (ص ) راست و درست . (آنندراج ) (برهان ) : گفت که تو زیرککی مست خیالی و شکی گول شدم هول شدم وز همه برکنده شدم . مولوی (از آنندراج و جهانگیری ).صاحب جهانگیری بیت فو
روغن حلپذیرsoluble oilواژههای مصوب فرهنگستاننامیزهای پایدار از آب و روغن با غلظت بالا که در عملیات فلزکاری برای روانسازی و خنکسازی و ممانعت از خوردگی به کار میرود متـ . روغن نامیزهای emulsifying oil
مدرسۀ عالی مهمانخانهداریhotel schoolواژههای مصوب فرهنگستانمرکز آموزش عالی که در آن به دانشجویان مهارتهای ادارۀ مهمانخانه آموخته میشود متـ . مدرسۀ عالی هتلداری
هول هولکیلغتنامه دهخداهول هولکی . [ هََ هََ ل َ / هُو هُو ل َ] (ص نسبی ، ق مرکب ) با دستپاچگی و با نهایت شتاب .
هولدانیلغتنامه دهخداهولدانی .[ هََ / هُو ] (اِ مرکب ) جای تنگ و تاریک و غیرقابل سکونت . (یادداشت مرحوم دهخدا). هلفدانی . سیاه چال .
هولسلغتنامه دهخداهولس . [ ] (اِ) جان که به عربی روح گویند. حرکت این کلمه نامعلوم است . (از برهان ) (آنندراج ).
هول دادنلغتنامه دهخداهول دادن . [ هََ / هُو دَ ] (مص مرکب ) دفعةً تکان دادن کسی را به قصد افکندن او و بیشتر از جای بلند به گودال و جایی پست ، و ظاهراً این معنی بسبب بیمی که از افکندن کسی او را حاصل آیدبرخاسته است . || تهدید کردن . ترسانیدن .
هول و هراسلغتنامه دهخداهول و هراس . [ هََ/ هُو ل ُ هََ ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) ترس و بیم .- در هول و هراس بودن ؛ با ترس و بیم دست به گریبان بودن .
دام و داهوللغتنامه دهخدادام و داهول . [ م ُ ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) (از اتباع ) مرکب از دام و داهول . دام داهول ؛ احبولة. رجوع به دام و نیز رجوع به داهول و داحول شود.
دام داهوللغتنامه دهخدادام داهول . (اِ مرکب ) حباله . (مهذب الاسماء). دام داخول . دام داحول : الاحتبال ؛ بدام داهول صید کردن .(تاج المصادر بیهقی ) (مصادر زوزنی ). رجوع به داهول و داحول و داخول و نیز رجوع به شعوری ج 1 ص 419 شود.
داهوللغتنامه دهخداداهول . (اِ) داهل . داحول . داخول . علامتی که دهقانان بجهت دفع جانوران زیانکار در میان زراعت نصب کنند. (برهان ). علامتی که بر اطراف زراعت نصب کنند برای منع وحوش و طیور از خراب کردن زراعت . هراسه . (غیاث ). آدم شکلی که برای رمانیدن وحوش و طیور در باغ و کشت سازند. (غیاث ) <span
جهوللغتنامه دهخداجهول . [ ج َ ] (ع ص ) نادان . (مهذب الاسماء). بسیار نادان . ج ، جُهْل ، جُهُل . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) : انا عرضنا الامانة علی السموات والارض والجبال فابین ان یحملنها و اشفقن منها و حملها الانسان انه کان ظلوماً جهولاً. (قرآن <span class="hl" dir