هویدلغتنامه دهخداهوید. [ هََ ] (اِ) گلیمی که گرداگرد کوهان شتر کشند. (انجمن آرا) (آنندراج از سروری از سامی ) : ورا جای بر زنده پیلی سپیدمهان ، بر هیونان عودی هوید. اسدی (گرشاسب نامه ).تو هنوز از روی رعنایی ز بهرلاشه ای گاه دربن
هویدلغتنامه دهخداهوید. [ هَُ وَ /وِ ] (اِ) جهاز شتر و آن بمنزله ٔ پالان او است و بعضی گویند این به فتح اول و کسر ثانی است و آن گلیمی است پشم آگنده که آن را بر دور کوهان شتر درآورند. (برهان ). جهاز شتر. (آنندراج ) (انجمن آرا) : گاه
هویدفرهنگ فارسی عمید۱. جهاز شتر: ◻︎ تو هنوز از راه رعنایی زبهر لاشهای / گاه در نقش هویدی گاه در رنگ مهار (سنائی۲: ۱۳۰).۲. تکۀ نمد که گرداگرد کوهان شتر میگذارند؛ نمدزین.
هویدفرهنگ فارسی معین(هَ وِ یا هُ وَ) (اِ.) 1 - نمدی که گرداگرد کوهان شتر می گذارند. 2 - پالان ، زین .
حوثلغتنامه دهخداحوث . [ ح َ ] (ع اِ) رگ جگر. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || ترکهم حوث بوث و حوثاً بوثاً؛ متفرق و پراکنده و پریشان کرد ایشان را. (منتهی الارب ).
حوثلغتنامه دهخداحوث . [ ح َ ث ُ ] (ع اِ) به معنی حیث باشد. لغت طائی است . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به حیث شود.
حوتلغتنامه دهخداحوت . (ع اِ) ماهی . (منتهی الارب ). سمک . (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). ماهی بزرگ . ج ، احوات ، حَوَتَه ، حیتان . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) : بهتر از حوت به آب اندر وز رنگ بکوه تیزتر ز آب بشیب اندر و ز آتش بفراز. <p clas
حوتلغتنامه دهخداحوت . [ ح َ ] (ع مص ) حَوَتان . گرد چیزی برگشتن مرغ و وحشی . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء).
هویدالغتنامه دهخداهویدا. [ هَُ وَ / وِ ] (ص ) آشکار. (انجمن آرا) (آنندراج ). آشکارا. ظاهر. (برهان ). پیدا. (انجمن آرا). روشن . (برهان ). سخت پیدا. (حاشیه ٔ فرهنگ اسدی ). نمایان . مبین . (حاشیه ٔ فرهنگ اسدی ). بَیِّن . یعنی در نهایت ظهور. (برهان ) <span class="
هویدائیلغتنامه دهخداهویدائی . [ هَُ وَ / وِ ] (حامص ) وضوح . پیدائی . روشنی . نمایانی . ظهور. بداهت . ابانت . آشکاری .
هویدکلغتنامه دهخداهویدک . [ هَُ وَ دَ ] (اِخ ) نام یکی از پیشوایان ملحدان است . (برهان ) (آنندراج ). جهانگیری هویدیک آورده گوید: نام یکی از پیشوایان ملحدان بوده که حکیم خاقانی فرماید : او کیست که با روان تاریک باشد بمثابه ٔ هویدیک .یوستی این نام را هوویدیک ض
هویدیکلغتنامه دهخداهویدیک . [ هَُ وَ ] (اِخ ) هویدک . (انجمن آرا) : او کیست که با روان تاریک باشد بمثابت هویدیک .خاقانی (از انجمن آرا).
هویدافرهنگ فارسی عمیدپیدا؛ آشکار؛ ظاهر؛ واضح و روشن.⟨ هویدا شدن: (مصدر لازم) ظاهر شدن؛ آشکار شدن.
جهازلغتنامه دهخداجهاز. [ ج َ ] (ع اِ) رخت مرده و عروس و مسافر. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به جِهاز شود. || مجموعه ٔ اعضایی که عمل معینی را انجام دهند. دستگاه . || آنچه بر پشت شتر بود از پالان و هوید و جز آن . (مهذب الاسماء). پالان شتر. || فرج زن . (منتهی الارب ) (ذیل اقرب الموارد) (ا
تاج الدینلغتنامه دهخداتاج الدین . [ جُدْ دی ] (القاضی ... مکی ) (اِخ ) ابن احمدبن ابراهیم بن تاج الدین بن محمد متوفی بسال 1066 هَ . ق . قاضی ادیب از اهالی مکه واصلش از مدینه بود اشعار و منشآتش لطیف است و او راست : «فتاوی فقهیة» که پسرش احمد در مجموعه ای بنام «تاج
هویدالغتنامه دهخداهویدا. [ هَُ وَ / وِ ] (ص ) آشکار. (انجمن آرا) (آنندراج ). آشکارا. ظاهر. (برهان ). پیدا. (انجمن آرا). روشن . (برهان ). سخت پیدا. (حاشیه ٔ فرهنگ اسدی ). نمایان . مبین . (حاشیه ٔ فرهنگ اسدی ). بَیِّن . یعنی در نهایت ظهور. (برهان ) <span class="
هویدائیلغتنامه دهخداهویدائی . [ هَُ وَ / وِ ] (حامص ) وضوح . پیدائی . روشنی . نمایانی . ظهور. بداهت . ابانت . آشکاری .
هویدکلغتنامه دهخداهویدک . [ هَُ وَ دَ ] (اِخ ) نام یکی از پیشوایان ملحدان است . (برهان ) (آنندراج ). جهانگیری هویدیک آورده گوید: نام یکی از پیشوایان ملحدان بوده که حکیم خاقانی فرماید : او کیست که با روان تاریک باشد بمثابه ٔ هویدیک .یوستی این نام را هوویدیک ض
هویدیکلغتنامه دهخداهویدیک . [ هَُ وَ ] (اِخ ) هویدک . (انجمن آرا) : او کیست که با روان تاریک باشد بمثابت هویدیک .خاقانی (از انجمن آرا).
هویدافرهنگ فارسی عمیدپیدا؛ آشکار؛ ظاهر؛ واضح و روشن.⟨ هویدا شدن: (مصدر لازم) ظاهر شدن؛ آشکار شدن.
مهویدلغتنامه دهخدامهوید. [ م َهَْ ] (اِخ ) نام یکی از دهستانهای بخش حومه ٔ شهرستان فردوس ، محدود است از شمال به بخش بجستان و از جنوب به دهستان برون و از خاور به دهستان کاخک . دارای 17 آبادی کوچک و بزرگ است و حدود 5380 تن سکنه
مهویدلغتنامه دهخدامهوید.[ م َهَْ ] (اِخ ) دهی است مرکز دهستان مهوید بخش حومه ٔ شهرستان فردوس دارای 639 تن سکنه . آبش از قنات و راه آن مالرو است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9).
تهویدلغتنامه دهخداتهوید. [ ت َ ] (ع مص ) یهود گردانیدن . (از منتهی الارب ) (از زوزنی ) (از آنندراج ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || باهم جواب گفتن جن . || آواز به گلو گردانیدن به نرمی . (منتهی الارب )(آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || نیکو کردن آواز. || سرود گفتن . (منتهی
تهویدفرهنگ فارسی معین(تَ) (مص ل .) 1 - آواز به گلو برگردانیدن به نرمی . 2 - نیکو کردن آواز، سرود گفتن ، اشغال یافتن به سرود و سماع ، نرم بانگ کردن .