هگرزلغتنامه دهخداهگرز. [ هََ گ َ / گ ِ ] (ق ) هرگز. هرگیز. هیچوقت . هیچگاه . ابدا. (یادداشتهای مؤلف ) : چنان نبینی تا دل نکرده کار هگرزبه چوب رام شود، یوغ را نهد گردن . اورمزدی .همتی دارد بررفته ب
هگرزفرهنگ فارسی عمیدهیچگاه؛ هیچوقت: ◻︎ همتی دارد بررفته به جایی که هگرز / نیست ممکن که رسد طاقت مخلوق بر آن (فرخی: ۲۷۸).
حرشلغتنامه دهخداحرش . [ ] (اِخ ) این صورت در مجمل التواریخ و القصص چ تهران ص 479 آمده است و دانسته نیست کجاست و آنرا با ظفار و عمان و حضرموت و عدن و صنعا می آورد. بعید نیست که جرش با جیم تحتانی باشد.
حرشلغتنامه دهخداحرش . [ ح َ ] (ع اِ) نشان . || جماعت . ج ،حراش . (منتهی الارب ). || (ص ) زبر. درشت .
حرشلغتنامه دهخداحرش . [ ح َ ] (ع مص ) شکار سوسمار. (منتهی الارب ). حرش ضَب ّ؛ صید کردن سوسمار. (تاج المصادر). || خراشیدن . (تاج المصادر) (منتهی الارب ). || حرش جاریة؛ آرامش با وی . گائیدن دختر. (از منتهی الارب ). || درشت شدن پوست . || برآغالیدن . برانگیختن کسی را بر چیزی .
حرشلغتنامه دهخداحرش . [ ح َ رَ ] (ع اِمص ) درشتی . (منتهی الارب ). زبری . خشونت . مقابل ملاست . (منتهی الارب ).
حدیلغتنامه دهخداحدی . [ ح َ دا ](ع ق ) هرگز. هگرز. هیچوقت . هیچگاه . ابداً. همیشه : لاافعله حدی الدهر (منتهی الارب )؛ ای ابداً.
سامکاتلغتنامه دهخداسامکات . [ م ِ ] (ع اِ) ج ِ سامکة. مقصود آسمانهای بلند و افراشته است : خط ایزد را نفرساید هگرزگشت دهر و کاینات و سامکات .ناصرخسرو.
تاولفرهنگ فارسی عمید۱. جوانه.۲. گوساله یا کرهالاغ: ◻︎ چنان ببینی تاول نکرده کار هگرز / به چوب رام شود یوغ را نهد گردن (اورمزدی: صحاحالفرس: تاول).
منطقلغتنامه دهخدامنطق . [ م ُ طَ ] (ع ص ) در شاهد زیر از ناصرخسرو ظاهراًبه معنی روشن و آشکار و واضح آمده است : بی شرح و بیان او خرد رامبهم نشود هگرز منطق .ناصرخسرو (دیوان چ مینوی ص 216).
نیک فعللغتنامه دهخدانیک فعل . [ ف ِ ] (ص مرکب ) نکوکردار. نیک فعال : ای شهریار راستین ای پادشاه داد و دین ای نیک فعل و نیک خواه ای از همه شاهان گزین . دقیقی .مرد دانا نیک فعل و چرخ نادان بدکنش نزد یکدیگر هگرز این هر دو را بازار نی