هیاجلغتنامه دهخداهیاج . (ع مص ) خشک شدن نبات . (تاج المصادر بیهقی ) (ترجمان علامه ٔ جرجانی ترتیب عادل بن علی ) (اقرب الموارد). زرد و خشک گردیدن گیاه . (منتهی الارب ) (آنندراج ). || انگیخته شدن . (تاج المصادر) (منتهی الارب ). || انگیخته شدن جنگ . (ترجمان علامه ٔ جرجانی ترتیب عادل بن علی ). ||
دَرنِشینhatch-rest bar, ledge bar, hatch-rest section, hatch bearer, hatch-ledge bar, hatch zeeواژههای مصوب فرهنگستاننبشی فلزی به شکل Z که بهعنوان پایة نگهدارندة درِ انبار، دورتادور دهانة آن نصب میشود
پایة تیرک دهانهhatch carrier, hatch socket, beam socket, hatch beam shoeواژههای مصوب فرهنگستانهریک از پایههای دو طرف انبار که تیرکهای دهانه را نگه میدارد
پرهیزانۀ اسیدسازacid-ash diet, acid-ash food, acid-ash residueواژههای مصوب فرهنگستاننوعی رژیم غذایی که در آن مقدار مواد غذایی اسیدساز بیشتر از مواد غذایی قلیاساز است
پرهیزانۀ قلیاسازalkaline-ash diet, alkaline-ash food, alkaline-ash residueواژههای مصوب فرهنگستاننوعی رژیم غذایی که در آن مقدار مواد غذایی قلیاساز بیشتر از مواد غذایی اسیدساز است
دریچة ورودیbooby hatch, companion hatchواژههای مصوب فرهنگستاندهانة ورودی کوچکی برای تردد از عرشة آزاد در کشتی یا انبار بدون باز کردن درِ انبار
خالدلغتنامه دهخداخالد. [ ل ِ ] (اِخ ) ابن هیاج بن بسطام . وی از پدرش و جز او حدیث روایت می کند و از او اهل هرات روایت میدارند. سلیمانی او را بچیزی نمیگیرد. ابن حبان در ثقات از او نام میبرد. یحیی بن احمدبن زیاد الهروی می گوید: هر وقت که انکاری بر هیاج رود این انکار فقط از جهت پسر او خالد است و
خالدلغتنامه دهخداخالد. [ ل ِ ] (اِخ ) ابن ابی هیاج . وی اول کس بود که در صدر اول مصاحف نوشت و بحسن خط شهرت داشت و شعر و اخبار برای ولیدبن عبدالملک تحریر می کرد.
خالد هرویلغتنامه دهخداخالد هروی . [ ل ِ دِ هََ رَ ] (اِخ )وی شاعری است معاصر انوری . رجوع به خالدبن ربیع الملکی الطولانی ، ملقب به فخرالدین و خالدبن هیاج شود.
هیجانلغتنامه دهخداهیجان . [ هََ ی َ ] (ع مص ) هیج . هیاج . برانگیخته شدن . (غیاث اللغات ) (آنندراج ) (المصادر زوزنی ) (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). انگیخته شدن . (تاج المصادر بیهقی ). || برانگیختن . (اقرب الموارد). رجوع به هیج و هیاج شود. || (اِمص ) جوش . جوشش . شور. (یادداشت مرحوم دهخدا).<br
غندرودیلغتنامه دهخداغندرودی . [ غ َ دَ ] (اِخ ) فتح بن نعیم هروی غندرودی ، مکنی به ابوعمرو. از شریک و حکم بن ظهیر روایت کند، و اسحاق بن هیاج از وی روایت دارد. (از اللباب فی تهذیب الانساب ج 2 ص 180) (تاج العروس ).
مهیاجلغتنامه دهخدامهیاج . [ م ِهَْ ] (ع ص ) شتر ماده ٔ آرزومند و مشتاق وطن . || شترکه زود و نخست از شتران تشنه گردد. (منتهی الارب ).
ابوهیاجلغتنامه دهخداابوهیاج . [ اَ هََ ی ْ یا ] (اِخ ) الاسدی . حیان بن حصین . تابعی و از عماربن یاسر حدیث شنیده است و او کاتب عمار بود.
ابوهیاجلغتنامه دهخداابوهیاج . [ اَ هََ ی ْ یا ] (اِخ ) حیان بن حصین الاسدی . رجوع به ابوهیاج الأسدی ... شود.
اهیاجلغتنامه دهخدااهیاج . [ اِ ] (ع مص ) خشک گیاه و یا زردگیاه یافتن زمین را. (ازمنتهی الارب ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).