هیخلغتنامه دهخداهیخ . [ خ ِ ] (ع اِ فعل ) کلمه ای است که وقت فروخوابانیدن شتر گویند. (آنندراج ) (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
هیخلغتنامه دهخداهیخ . [ هی ی َ ] (ع ص ) شتری که چون هیخ ِ گویند آن را بانگ کند. (آنندراج ) (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
مقطع نوع HH-type sectionواژههای مصوب فرهنگستانمدل زمین سهلایهای که در آن لایة میانی رساناتر از لایههای رویی و زیری است
هخلغتنامه دهخداهخ . [ هَِ خ خ ] (ع اِ صوت ) حکایت آواز آب بینی اندازنده . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). فین . رجوع به فین شود.
هیختنلغتنامه دهخداهیختن . [ ت َ ] (مص ) کشیدن : دایگان کنیزک به سر چاه بودند و آب همی هیختندی . (کارنامه ٔ اردشیر). || فروکشیدن .- فروهیختن ؛ فروکشیدن . (یادداشت مؤلف ).
برهیختنلغتنامه دهخدابرهیختن . [ ب َ ت َ ] (مص مرکب ) (از: پیشوند بر + هیخ = هنگ = تنگ اوستائی به معنی کشیدن + تن ، پسوند مصدری ) برکشیدن . برآوردن . (برهان ). برآهیختن . || تربیت کردن و آموختن . (ناظم الاطباء). و رجوع به برهختن شود.
کشیدنلغتنامه دهخداکشیدن . [ ک َ / ک ِدَ ] (مص ) (از: کش + یدن ، پسوند مصدری ) بردن . گسیل داشتن . سوق دادن . از جای به جائی نقل مکان دادن . (یادداشت مؤلف ). بردن از جایی به جای دیگر. نقل کردن . منتقل ساختن : که گستهم و بندوی را کرد
هیختنلغتنامه دهخداهیختن . [ ت َ ] (مص ) کشیدن : دایگان کنیزک به سر چاه بودند و آب همی هیختندی . (کارنامه ٔ اردشیر). || فروکشیدن .- فروهیختن ؛ فروکشیدن . (یادداشت مؤلف ).