هیزلغتنامه دهخداهیز. (ص ) حیز. (حاشیه ٔ فرهنگ اسدی ). مخنث . (برهان ) (فرهنگ اسدی ). بغا. (حاشیه ٔ فرهنگ اسدی ). حیز نیز گویند اما به زبان پهلوی حرف حا، کم آید. (حاشیه ٔ فرهنگ اسدی ). مخنث و پشت پائی . در فارسی «های » هوز با «حای » حطی بدل میشود. (برهان ) : گفتم ه
هیزفرهنگ فارسی عمید۱. چشمچران.۲. [قدیمی] مخنث؛ بدکار؛ پشتپایی.۳. [عامیانه] بیشرم: ◻︎ گفتم همی چه گویی ای هیز گلخنی / گفتا که چه شنیدی ای پیر مسجدی (عسجدی: لغتنامه: هیز).
دهانهپوشبندhatch bar 1, hatch clamping beamواژههای مصوب فرهنگستانبستی متشکل از الوارهای چوبی یا تسمههای فلزی که بر روی دهانهپوش نصب و گاه پیچ میشود تا از باز شدن و جابهجایی دهانهپوش براثر باد و دیگر عوامل طبیعی جلوگیری شود
زهوار دهانهپوشhatch batten, battening bar, hatch bar 2, battening ironواژههای مصوب فرهنگستانتسمهای فلزی که از آن برای محکم کردن دهانهپوش استفاده میکنند
قانون هسHess's lawواژههای مصوب فرهنگستانقانونی که نشان میدهد گرمای پخششده یا جذبشده در واکنش شیمیایی یکمرحلهای یا چندمرحلهای یکسان است متـ . قانون ثابت بودن جمع گرماها law of constant heat summation
گاز همراهassociated gas, gas-cap gasواژههای مصوب فرهنگستانهیدروکربنهای گازیشکلی که بهصورت فاز گازی در شرایط دما و فشار مخازن نفتی وجود دارند
گاز حقیقیreal gas, imperfect gasواژههای مصوب فرهنگستانگازی که به علت برهمکنش بین مولکولی، خواص آن با خواص گاز آرمانی متفاوت است
هیزعةلغتنامه دهخداهیزعة. [ هََ زَ ع َ ] (ع اِ) ترس و خوف . || بانگ و خروش پیکار. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد).
هیزارمالغتنامه دهخداهیزارما. (اِ) هیرازمای . رستنیی باشد که آن را به عربی نعناع گویند. اگر زن پیش از جماع قدری از آن بخود برگیرد آبستن نشود و بعضی گویند این لغت رومی است . (برهان ). رجوع به هیرازمای و رجوع به تذکره ٔ داود ضریر انطاکی شود.
هیزعةلغتنامه دهخداهیزعة. [ هََ زَ ع َ ] (ع اِ) ترس و خوف . || بانگ و خروش پیکار. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد).
هیزارمالغتنامه دهخداهیزارما. (اِ) هیرازمای . رستنیی باشد که آن را به عربی نعناع گویند. اگر زن پیش از جماع قدری از آن بخود برگیرد آبستن نشود و بعضی گویند این لغت رومی است . (برهان ). رجوع به هیرازمای و رجوع به تذکره ٔ داود ضریر انطاکی شود.
هیزبلغتنامه دهخداهیزب . [ هََ زَ ] (ع ص ) لیث هیزب ؛ شیر توانا. (منتهی الارب ) (آنندراج ). الحدید. یقال : لیث هیزب ؛ ای حدید. (از اقرب الموارد).
هیزملغتنامه دهخداهیزم . [ زُ ] (اِ) وقاد. وقید.وقود. (منتهی الارب ). حطب . هیمه . چوب برای سوختن . چوب خشک سوختنی . (غیاث اللغات ) (آنندراج ) : شب زمستان بود کپی سرد یافت کرمکی شب تاب ناگاهی بتافت کپیان آتش همی پنداشتندپشته ٔ هیزم بدو برداشتند. <p c
جهیزلغتنامه دهخداجهیز. [ ج َ ] (ع ص ) موت جهیز؛ مرگ ِ شتاب . || فرس جهیز؛ اسب سبک رو و سخت رونده . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). اسب زودرو. (مهذب الاسماء). || (اِ) جهیزیه . جهاز عروس . رخت زن . ساختگی اسباب و رخت برای دختر و مرده . (غیاث ) : گفت کابین و ملک و رخت
چراغ پرهیزلغتنامه دهخداچراغ پرهیز. [ چ َ / چ ِ پ َ ] (اِ مرکب ) فانوس . (برهان ) (ناظم الاطباء). چیزی که محافظت چراغ از باد کند. (برهان ). چیزی باشد که بر روی چراغ بکشند تا چراغ از صدمه ٔ باد محفوظ ماند و خاموش نشود. (آنندراج ). چیزی باشد که در پیش چراغ بسازند تا چ
فرهیزلغتنامه دهخدافرهیز. [ ف َ ] (اِ) ظاهراً پیش آمدگی دیوار قَرنیس مانند در بالا یا هزاره مانند در پایین . و یا محتملاً دیواری که پشت بست وحائل دیوار اصلی می کرده اند در بناهای بلند پشت بند. بَغَلبند : عرض اساس و پهنای باروی شصت خشت بود بیرون از فرهیزها، به شیفتق محکم
ماهیزلغتنامه دهخداماهیز. (اِ) یک قسم گیاهی که در جاده ها و در اراضی غیر مزروع می روید. (ناظم الاطباء). بوصیر. (از فرهنگ جانسون ).
کهیزلغتنامه دهخداکهیز. [ ک َ ] (اِ) کوهه آویز. (ناظم الاطباء). حلقه یا دوالی که بر زین نصب کنند و گرز را بدان بندند. (از اشتینگاس ).