هینلغتنامه دهخداهین . (اِ) سیل . سیلاب . (فرهنگ اسدی ) (انجمن آرا) (آنندراج ) : از کوهسار دوش به رنگ می هین آمد ای نگار می آور هین . دقیقی .هینی به گاه جنگ به تک خاسته ز کوه هین بزرگ بازنگردد به هین و هی . <p class="author
هینلغتنامه دهخداهین . (اِخ ) دهی است جزء دهستان مزدقانچای بخش نوبران شهرستان ساوه . دارای 132 تن سکنه است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1).
هینلغتنامه دهخداهین . (صوت ) آوازی که بدان خر را زجر کنند : هان و هینش کنم از حکمت زیرا خربازگردد ز ره گمره به هان و هین . ناصرخسرو.- هین و هی ؛ حکایت صوت بازداشتن و منع کردن کسی یا چیزی از حرکت <span clas
هینلغتنامه دهخداهین . (صوت ) کلمه ای است که بجهت تأکید گویند یعنی بشتاب و زود باش . (انجمن آرا) (آنندراج ). کلمه ای است به معنی زود و شتاب و تعجیل که درمحل تأکید و امر گویند یعنی زود باش و بشتاب . (برهان ). شتاب فرمودن است . (لغت نامه ٔ اسدی ) : از کوهسار دوش به
یونتکهfragment ion, product ion, daughter ionواژههای مصوب فرهنگستاننوعی محصول یونی که از تکهتکه شدن یک پیشسازِ یونِ محصول به دست میآید و ممکن است پایدار باشد یا به تکهتکه شدن ادامه دهد
یون پیشسازprecursor ion, parent ion, progenitor ionواژههای مصوب فرهنگستانهر یونی که تکهتکه شود و بتوان آن را پیشساز مستقیم یک یونتکۀ نهایی به شمار آورد
تبادلگر یونion exchangerواژههای مصوب فرهنگستانمادهای جامد یا مایع متشکل از یونهای مثبت و منفی که با یونهای مشابه قابل مبادله است
تبادل یونion exchangeواژههای مصوب فرهنگستانتعویض یونهای آزاد یک محلول با یونهای همبار موجود در یک جامد یا مایع
هینونلغتنامه دهخداهینون . [ هََ ی ْ ی ِ ] (ع ص ، اِ) ج ِ هَیِّن . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). رجوع به هین شود.
هینةلغتنامه دهخداهینة.[ ن َ ] (ع اِ) روش . (منتهی الارب ) (آنندراج ). برای نوع است . (از اقرب الموارد). آهستگی و وقار. (منتهی الارب ) (آنندراج ). سکینه و وقار. (از اقرب الموارد).
هیناهینلغتنامه دهخداهیناهین . (اِ مرکب ) شتابزدگی . (صحاح الفرس ). عجله . تعجیل . (برهان ). شتاب در شتاب . (آنندراج ) (انجمن آرا) : بکند رخنه نظم حال مرادر چنین گیر و دار و هیناهین .انوری (از آنندراج ) (انجمن آرا).
هینونلغتنامه دهخداهینون . [ هََ ی ْ ی ِ ] (ع ص ، اِ) ج ِ هَیِّن . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). رجوع به هین شود.
هینةلغتنامه دهخداهینة.[ ن َ ] (ع اِ) روش . (منتهی الارب ) (آنندراج ). برای نوع است . (از اقرب الموارد). آهستگی و وقار. (منتهی الارب ) (آنندراج ). سکینه و وقار. (از اقرب الموارد).
هین آبادلغتنامه دهخداهین آباد. (اِخ ) دهی است جزء دهستان دهیکله ٔ بخش هوراند شهرستان اهر. دارای 447 تن سکنه است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4).
دوشاهینلغتنامه دهخدادوشاهین . [ دُ ] (اِ مرکب ) دسته ٔ ترازو. (ناظم الاطباء). || (اِخ ) کنایه از نسر طایر و واقع است . (آنندراج ). یکی از اشکال فلکی که نسرطایر و چنگ رومی باشد. (ناظم الاطباء).
خالهینلغتنامه دهخداخالهین . (اِخ ) نام شهری بوده است در هند و در حدود العالم آمده : خالهین شهری است بزرگ و با نعمت و از وی جامه ٔ مخمل وشاره و داروهای بسیار خیزد. (از حدود العالم چ سیدجلال طهرانی ضمیمه ٔ گاهنامه ٔ سال 1312 هَ . ش . ص <sp
خراهینلغتنامه دهخداخراهین . [ خ َ ] (اِ) کرمی باشد سرخ که در گل نرم متکون شود. (برهان قاطع). خراطین . خراتین . (از ناظم الاطباء) (آنندراج ).
جهان کهینلغتنامه دهخداجهان کهین . [ ج َ ن ِ ک ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) اشاره به آدم صفی علیه السلام است . || انسان . بشر. عالم صغیر . (برهان ):پس بصورت عالم اصغر تویی پس بمعنی عالم اکبر تویی .مولوی .