پهلوگاه ویژۀ اتوبوسbus bayواژههای مصوب فرهنگستانانشعاب یا قسمت عریضشدهای از راه که به اتوبوسها امکان میدهد، بدون اینکه مزاحم جریان شدآمد شوند، برای سوار شدن یا پیاده کردن مسافر توقف کنند متـ . پهلوگاه
گَرد آبپنیرwhey powder, dried wheyواژههای مصوب فرهنگستانپودری با کمتر از 15 درصد پروتئین که از تغلیظ و خشک کردن آبپنیر به روش افشانهای تولید میشود
سهرگهthree-way cross, three-way hybridواژههای مصوب فرهنگستانگیاه حاصل از تلاقی یک رگۀ خالص و یک دورگۀ ساده بهعنوان پایۀ مادری
واجار کردنلغتنامه دهخداواجار کردن . [ ک َ دَ ] (مص مرکب ) یعنی به همه گفتن (شاید از پهلوی باشد). بازاری کردن (در تداول عامه خاصه زنان ). به همه گفتن . علنی کردن . فاش کردن . به آواز بلند به گوشها رسانیدن . منادی کردن . باآواز بلند به همه گفتن . آشکار کردن . به آواز بلند خبری را که باید مستور ماند ب
واجدا کردنلغتنامه دهخداواجدا کردن . [ ج ُ ک َ دَ ] (مص مرکب ) جدا کردن . مشخص نمودن . علیحده کردن . واجده کردن . (ناظم الاطباء).
واجده کردنلغتنامه دهخداواجده کردن . [ ج ُ دَ / دِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) جدا کردن . مشخص نمودن . علیحده کردن . جدا کردن . (ناظم الاطباء).
واخوان کردنلغتنامه دهخداواخوان کردن . [ خوا / خا ک َ دَ ] (مص مرکب ) مقابله ٔ مسوده با اصل . مطابقه . معارضه . رجوع به مقابله کردن و واخوان شود. || دوباره خواندن . (از یادداشتهای مؤلف ). || قپانی را با قپان دیگر درست و راست کردن . (از یادداشتهای مؤلف ).
وادار کردنلغتنامه دهخداوادار کردن . [ ک َ دَ ] (مص مرکب ) واداشتن . (یادداشت مؤلف ) (ناظم الاطباء). مجبور کردن . ناگزیر کردن . ناچار کردن . الزام . (یادداشت مؤلف ). رجوع به واداشتن و الزام شود. || ترغیب کردن . تحریک کردن برانگیختن . رجوع به کلمه های مزبور شود. || نگاه داشتن . (ناظم الاطباء). || ا
والغتنامه دهخداوا. (اِ) در کلمه ٔ «اوروا» و «خشک وا» معنی خاص دارد شاید به معنی آرد یعنی دقیق الحنطه و غیره باشد.
والغتنامه دهخداوا. (ص ) گشاده . باز : مغان گشاده در فیض و بسته در مرتاض که باد وا همه درهای فیض بر فیاض .آصفی .
والغتنامه دهخداوا. (اِ) به معنی پا: چاروا. چاروای . || با. ابا. به معنی آش یا مرادف باج (معرب )، در تحفه به معنی با آمده که ابا نیز گویند که آش باشد چون سکبا - سکوا. کبروا - کبربا. شوربا -شوروا. ماست با - ماست وا. شیربا - شیروا. سپیدوا. برغست وا. پیه وا (ثربیه ). (لغتنامه ٔ اسدی ) <span cla
والغتنامه دهخداوا. (پسوند) مانند مزید مؤخر یا پساوند در آخر اسماء درآید بمعانی ذیل : اتصاف را رساند: پیشوا. پیشوایی . مروا. مرغوا.پیلوا (پیله وا). || مخفف وای از پهلوی وای و اوستایی وَیو به معنی باد: اندروا = اندروای = دروا = دروای ، لغةً به معنی در هوا و مجازاً سرگشته و حیران و سرنگون آوی
داودنوالغتنامه دهخداداودنوا. [ وو ن َ ] (ص مرکب ) دارای نوایی چون نوای داود دلکش و خوش و نغز : اشک داود چو تسبیح بباریداز چشم خوش بنالید که داودنوائید همه .خاقانی .
دبوالغتنامه دهخدادبوا. [ دُ بو آ ] (اِخ ) گیوم کاردینال . وزیری بود در دوره ٔ نیابت سلطنت دوک دورلئان بفرانسه .متولد به ریو به سال 1656 و متوفی به سال 1723 م .
دبوالغتنامه دهخدادبوا. [ دُ بوآ ] (اِخ ) (تئودور) آهنگ و ترانه ساز فرانسوی متولد به سال 1837 و متوفی به سال 1924 م . وی رهبر کنسرواتوار بود (1896 - 1905).<br