واخواستلغتنامه دهخداواخواست . [ خوا / خا ] (مص مرکب مرخم ، اِمص مرکب ) بازخواست . (آنندراج ) (غیاث اللغات ). مؤاخذه : نانش مفرست بیش کز توواخواست کند به حشر یزدان . خاقانی .خاقانی وار خط واخواست
واخواستفرهنگ فارسی معین(خا) (مص مر.) 1 - بازخواست ، اعتراض . 2 - برگشت ؛ اعتراض دارندة چک یا برات هنگامی که با عدم وصول روبرو شود.
واخواستنلغتنامه دهخداواخواستن . [ خوا / خا ت َ ] (مص مرکب ) بازخواستن . بازگرفتن : داد تو واخواهم از هر بیخبرداد که دهد جز خدای دادگر. مولوی .هرچه که نتوانی از آن خاستن زشت بود دادن و واخواستن ..<b
protestsدیکشنری انگلیسی به فارسیتظاهرات، اعتراض، پروتست، شکایت، واخواست رسمی، اعتراض کردن، واخواست کردن
واخواستنلغتنامه دهخداواخواستن . [ خوا / خا ت َ ] (مص مرکب ) بازخواستن . بازگرفتن : داد تو واخواهم از هر بیخبرداد که دهد جز خدای دادگر. مولوی .هرچه که نتوانی از آن خاستن زشت بود دادن و واخواستن ..<b