وادادنلغتنامه دهخداوادادن . [ دَ ] (مص مرکب ) بازدادن . (آنندراج ) (ناظم الاطباء). پس دادن . دوباره دادن . (ناظم الاطباء). رد کردن : آنچه خوردی واده ای مرگ سیاه از نبات و ورد و از برگ و گیاه . مولوی .خار در پا شد چنین دشوار یاب خ
وادادنفرهنگ فارسی عمید۱. [عامیانه، مجاز] تسلیم شدن.۲. [عامیانه، مجاز] ول شدن؛ شل شدن: وادادن گچ.۳. (مصدر متعدی) [قدیمی] دادن.۴. (مصدر متعدی) [قدیمی] پس دادن.۵. (مصدر متعدی) [قدیمی] بازدادن.
وادیدنلغتنامه دهخداوادیدن . [ دی دَ ] (مص مرکب ) دوباره دیدن . (آنندراج ) (ناظم الاطباء). باز نگریستن . (ناظم الاطباء). تجدید نظر کردن . (یادداشتهای مؤلف ). || دیگر باره دیدن کردن . بازدیدن کردن : گشودم سرسری بر روی دنیا چشم زین غافل که دیدنهای رسمی در عقب وادید
ویدیدنلغتنامه دهخداویدیدن . [ دی دَ ] (مص ) چاره جستن . علاج کردن . (فرهنگ فارسی معین ). رجوع به مدخل قبل شود.
ویدیدنلغتنامه دهخداویدیدن . [ وَ دی دَ / وِ دی دَ ] (مص ) گم شدن و ناپدید گشتن . || نقصان کردن . || چاره و علاج جستن . (برهان ). چاره جستن . (آنندراج ) (انجمن آرا). اصل آن وادیدن به معنی تحقیق کردن بوده است . (انجمن آرا). رجوع به وید و ویدا و ویدن شود.
آزاد کردنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: ارادۀ اجتماعی عام آزاد کردن، رها کردن، رهاییدادن، رهانیدن عفو کردن، بخشیدن وادادن واگذاشتن، واگذار کردن، اجازه دادن
ها دادنلغتنامه دهخداهادادن . [ دَ ] (مص مرکب ) وادادن : بترسید و پشت هاداد و آهنگ قلعه کرد. (اسکندرنامه ٔ نسخه ٔ سعید نفیسی ). رجوع به معانی «ها» (پیشوند) شود.
آزاد بودنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: ارادۀ اجتماعی عام د بودن، استقلال داشتن، اجازه داشتن، جای مانور داشتن، تنها عمل کردن، مستقل عمل کردن، اختیار داشتن، اراده کردن وادادن، ول گشتن، گستاخبودن آزاد کردن آزاد شدن، رها شدن، گریختن
استردادلغتنامه دهخدااسترداد. [ اِ ت ِ ] (ع مص ) طلب بازپس چیزی کردن . داده را واپس خواستن . (غیاث ). رد کردن خواستن . وادادن خواستن . (زوزنی ). پس گرفتن :ابداً یَسْتَرِدﱡ ما وهب الدهر.- استرداد کردن ؛ رد کردن خواستن . داده را واپس خواستن .|| بازگردانیدن خواست
مشاهرةلغتنامه دهخدامشاهرة. [ م ُ هََ رَ ] (ع مص ) ماهیانه کردن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). یک ماه اجیر کردن .(از اقرب الموارد) (از محیط المحیط). || ماه به ماه چیزی دادن و ماهیانه . (غیاث ) (آنندراج ). چیزی به ماه فادادن . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ). چیزی به ماه وادادن . (دهار). و رجوع ب